به گزارش ایکنا از البرز، 26 مرداد روزی است که انگار زمین و آسمان ایران با هم نفس میکشند. صبح زود است و خورشید تازه از پشت کوهها سرک کشیده، اما خیابانها پر از حس انتظار است؛ مردم آمدهاند برای دیدن معجزهای که سالها در دلهاشان زنده بود «
بازگشت آزادگان به وطن». تصور کنید کسانی را که سالها در سلولهای تاریک و سرد زندانها محبوس بودند، دور از خانواده، دور از کوچهها و بوی خاک وطن، اما هرگز امیدشان را از دست ندادند. هر روزشان مبارزهای بود با درد، گرسنگی، تنهایی و ترس؛ اما در دلشان شعلهای روشن به نام وطن میسوخت.
آزادگان با هر نفس، با هر دعا، با یک یاد کوچک از خانه و خانواده زنده ماندند. یاد گرفتند که حتی وقتی جسم اسیر است، روح میتواند پرواز کند. تصور کنید شبهای سرد و طولانی زندان، سکوت مرگبار اطراف و ساعاتی که نمیگذرد.
امروز ما از زبان سه آزاده، حسین، مهدی و احمد، وارد دنیای همان لحظات سخت و پرامید میشویم. حس میکنیم دردها و دلتنگیهایشان، اشکهای پنهانشان، ترسهایشان و شجاعتشان را. حس میکنیم لحظهای را که پس از سالها، اولین بار پایشان به خاک وطن رسید؛ وقتی زمین زیر پاهایشان جان گرفت. ۲۶ مرداد روزی است که به ما یادآوری میکند هیچ تاریکی، شکنجه و فاصلهای نمیتواند امید و عشق واقعی به وطن را نابود کند.
روایت اول: حسین رضایی ـ جبهه، اسارت و بازگشت به وطن
حسین رضایی، رزمندهای است که در سالهای جنگ تحمیلی با عشق به وطن و دفاع از مردم، پا به جبهه گذاشت. در سال 1362 و عملیات فاو، به اسارت دشمن درآمد. حسین میگوید: «روز اولی که مرا به اردوگاه بردند، قلبم پر از ترس و اضطراب بود اما چیزی که مرا نگه داشت، یاد خانواده و کشورم بود. سرمای دلخراش شبها و گرسنگی شدید، چیزی نبود که بتواند ایمانم را بشکند. تنها کاری که میکردم، خواندن نماز و قرآن بود».
وی ادامه میدهد: «گاهی دلتنگیام به حدی میرسید که اشکهایم خودبهخود جاری میشد اما یاد مادر، کوچههای شهرمان، بوی نان تازه… همه و همه مانند شعلهای در دل تاریکی زندان مرا گرم نگه میداشت».
این آزاده کشورمان ادامه داد: «در سالهای اسارت با همرزمانم خیلی رفیق شده بودم. همبستگی بین ما چیزی فراتر از دوستی بود. ما با هم میخندیدیم، گریه میکردیم، قرآن میخواندیم و لحظهای از امید غافل نمیشدیم. وقتی یکی از دوستان بیمار میشد، دردش را با تمام وجود حس میکردیم، انگار درد خودمان بود».
وی گفت: «باهم انتظار کشیدیم اما بالاخره روز بازگشت وقتی پایمان به خاک وطن رسید، احساس کردم تمام زخمهای جسمی و روحیام در کسری از ثانیه دود شد و به هوا رفت. بوسه بر خاک ایران، اشک شوق را در چشمانم جاری کرد. قلبم به تپش افتاد و فهمیدم هیچ رنجی نمیتواند عشق به وطن را شکست دهد».
فاطمه موسوی، همسر آزاده حسین رضایی روایت میکند: «هر روز صبح با دلی پر از امید بیدار میشدم. هر نامهای که میرسید، دلم را گرم میکرد اما هیچ چیزی نمیتوانست جای خالی حسین را پر کند».
وی افزود: «روز موعود وقتی حسین را در میان جمعیت دیدم، باورم نمیشد. دویدن به سمتش، بوسیدن دست و صورتش، اشکهایی که میریختم همه آن لحظات در خاطرم زندهاند. حسین با همان روحیه مقاوم و با همه زخمهایش از دوران اسارت برگشته بود. در آن لحظه فهمیدم عشق و وفاداری میتواند همه فاصلهها و سالها درد را از بین ببرد».
روایت دوم: مهدی احمدی ـ نامههایی از دل زندان
مهدی احمدی، رزمندهای که در سال ۱۳۶۳ در منطقه مهران اسیر شد میگوید: «گاهی نامه مینوشتم و در هر خط، عشق به وطن و امید به بازگشت را زمزمه میکردم. هر کلمه برایم مانند یک نفس تازه بود. میدانستم خانوادهام هر روز به دنبال خبری از من هستند و این نامهها تنها پل میان دلهای دورافتاده بود».
وی ادامه میدهد: «شکنجهها و گرسنگی، هر روز بر جسم و روح ما فشار میآورد. اما یاد میهن و عشق به آرمانها، مانع شد که تسلیم شویم. در تاریکی زندان، گاهی به خود میگفتم اگر ایمان داشته باشی هیچ زنجیری نمیتواند تو را ببندد».
احمدی توضیح داد: «لحظهای که پا بر خاک ایران گذاشتم، صدای جمعیت را که شنیدم اشک از چشمانم سرازیر شد. برای اولین بار بعد از سالها، حس کردم که آزاد شدهام؛ آزاد از زندان، آزاد در قلب وطن، آزاد در میان کسانی که مرا دوست دارند».
روایت سوم: احمد خانی ـ انتظار و عشق
احمد خانی با صدای آرام اما پر از بغض میگوید: «وقتی وارد اردوگاه شدم، دنیا انگار تمام رنگهایش را از دست داده بود. هوا سرد بود، سکوتی سنگین مثل آهن همه جا را پر کرده بود. صبحها که چشمهایم را باز میکردم، تنها چیزی که میدیدم دیوارهای خاکستری و تاریکی بود. اما در ذهنم همیشه تصویر خانوادهام روشن بود، پدر و مادری که با چشمهای پر از امید منتظر بازگشت من بودند.
وی اضافه کرد: روزها طولانی و بیرحم بودند. ساعتها در سکوت محبوس میشدیم با این حال در همان سکوت، امیدم را گم نکردم. وقتی زخمی میشدم یا درد جسمی مرا زمین میزد، با خودم میگفتم یک روز دوباره خاک وطن را لمس میکنم. یک روز دوباره نفس میکشم زیر آسمان ایران. شبها که همه خواب بودند در ذهنم ستارهها را تصور میکردم و با آنها حرف میزدم و انرژی میگرفتم. حتی یک بار در سرمای زمستان، وقتی دستهایم یخ زده بود و استخوانهایم درد میکرد، چشمهایم را بستم و یاد بوی نان تازه از نانوایی کوچهمان و خندههای خواهر کوچکم قلبم را گرم کرد و جان تازهای به من داد.
این آزاده البرزی بیان کرد: روز بازگشت… هنوز حسش در من زنده است. وقتی پایم را به خاک وطن گذاشتم، تمام سالهای دوری، تمام دردها و زخمها، ناگهان به یک لحظه ناب تبدیل شد. زمین زیر پاهایم انگار نفس میکشید. چشمهایم پر از اشک شد، نفسی کشیدم که انگار سالها حبس شده بودم. مردم دور و برم گریه میکردند، دستهایم را گرفته بودند و من هر قدمم را با حس غرور و شوق برمیداشتم. آن لحظه فهمیدم آزادی واقعی یعنی لمس خاک وطن، بوی خاک وطن، دیدن خانواده و لبخند هممیهنان و درک اینکه هیچ سختی، دوری و شکنجهای نمیتواند امید و عشق به وطن را خاموش کند».
خانی گفت: «همه چیز آن روز مثل یک رؤیا بود، رویایی واقعی. هنوز که هنوز است، وقتی یاد آن لحظه میافتم، ضربان قلبم تندتر میشود انگار دوباره در همان لحظه ایستاده است».
وقتی داستان حسین، مهدی و احمد را مرور میکنیم قدرت شگفتانگیز استقامت و عشق بیپایان به وطن را لمس میکنیم؛ عشقی که حتی در سردترین سلولها و تاریکترین شبهای زندان هرگز خاموش نشد.
تصور کنید دیوارهای خاکستری و سرد اردوگاه، سکوتی سنگین که نفسها را در خود فرو میبرد و دستهایی یخزده که از لمس خاک وطن محرومند؛ اما همان دستها، همان دلها، با یاد خانواده، بوی نان تازه، صدای خندههای خواهر و حس خاک وطن، دوباره جان میگیرند. لحظهای که پای آزادگان به وطن رسید همه چیز زنده شد صدای گریه و خنده مردم، بوی زمین تازه همه با هم در یک همآوایی شگفتانگیز آزادی ترکیب شدند.
۲۶ مرداد به ما یاد میدهد که آزادی فقط لمس خاک نیست؛ لمس اشکها، لمس لبخندها، لمس نفسهای پر از امید و زندگی دوباره است. لحظات انتظار، درد و سختی سرانجام به نقطهای میرسد که انسان میتواند با تمام وجود زندگی کند، بخندد و دوباره نفس بکشد. وقتی چشمهایمان را میبندیم و این لحظه را تصور میکنیم، گویی خودمان کنار آنها ایستادهایم، دستهایشان را لمس میکنیم و با هر قدم، قلبمان هم با آنها میتپد.
این روز، روزی است که نشان میدهد ظلم، دوری و تاریکی نمیتواند شعله امید را خاموش کند. ۲۶ مرداد، روز انسانیت، عشق، شجاعت و صبر است؛ روزی که همه دردها و سالها دوری، در یک لحظه ناب و پرشکوه به آرامش و غرور تبدیل میشوند.
داستان آزادگان از دوران اسارت یک درس تمامعیار از زندگی و امید است؛ درسی که قلب مخاطب را میشکند و روحش را میلرزاند. سالروز بازگشت آزادگان به وطن یک لحظه جاودانه از امید و آزادگی است که هیچ واژهای نمیتواند کامل آن را توصیف کند اما هرکس آن را حس کند در عمق قلبش آن را برای همیشه نگه میدارد.
انتهای پیام