کد خبر: 4277224
تاریخ انتشار : ۳۰ فروردين ۱۴۰۴ - ۱۳:۰۵
مروری بر زندگی شهدای البرز/ 6

از اشتهارد تا سردشت؛ سلوک عاشقانه یک پاسدار بی‌ادعا

در هیاهوی آتش و آسمانِ خون‌فام، جوانی از اشتهارد با دلی سرشار از ایمان راهی شد تا خاک وطن را با جان خود بیمه کند. شهید اباصلت جعفری نه فقط یک رزمنده، که پرچم‌داری بی‌ادعا بود در کارزار نور و ظلمت؛ روایت زندگی و وصیت‌نامه‌اش، نجوای ناب یک روح آسمانی است که هنوز از بلندای تاریخ با ما سخن می‌گوید.

شهید اباصلت جعفری
در روزگاری که خاک تشنه خون مردانگی بود، و آسمان در اشتیاق پرواز پرستوهای مهاجر، جوانی از دیار اشتهارد، با قلبی بزرگ و سری برافراشته، راهی شد؛ راهی که به کوچه‌های روشن بهشت می‌رسید.
 
اباصلت جعفری، متولد سی‌ام فروردین ۱۳۴۳، نه تنها فرزند خانواده‌ای ساده و شریف، بلکه فرزند راستین انقلاب و برادر هم‌سنگر هزاران شهید گمنام بود که نامشان بر تارک تاریخ، جاودانه خواهد ماند.
 
در دامان پدری کارگر و مادری مهربان، با لقمه‌ای حلال و دعایی شبانه، بالید. در مدرسه زندگی، بیش از آنکه در کلاس‌های رسمی دانش بیاموزد، در مکتب عشق و ایمان، شاگردی کرد. نوجوانی‌اش در آستانه تولد انقلاب شکوفا شد، و جوانی‌اش در آتش آزمونی سخت به نام جنگ تحمیلی، صیقل یافت.
 
با آغاز جنگ، همچون هزاران جوان مؤمن و دلباخته، لبیک‌گوی نایب امام زمانش شد؛ لباس سبز پاسداری بر تن کرد، و بی‌آنکه لحظه‌ای درنگ کند، عازم جبهه شد. جبهه برای اباصلت، فقط میدان نبرد نبود؛ دانشگاهی بود که در آن، حقیقت را شناخت و ایمانش را آبدیده کرد.
 
شهید جعفری در قامت رزمنده‌ای بی‌ادعا، اما با قلبی لبریز از یقین، تا آخرین نفس در صف مدافعان میهن و آرمان‌های اسلام ایستاد و سرانجام، در 28 مهرماه ۱۳۶۲، در منطقه سردشت، پرواز کرد؛ نه در سکوت، که در شکوه انفجار نوری آسمانی. ترکش دشمن، سر او را نشانه گرفت، اما آنچه به آسمان رسید، روحی بود مطهر، سبک‌بال، و سربلند. پیکر پاکش در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد؛ اما یادش، در جان هزاران دل جا خوش کرد.
 
اما آنچه از این پرواز باشکوه، در دل تاریخ باقی ماند، تنها نام و تصویر او نبود؛ بلکه وصیت‌نامه‌ای است آکنده از شعور، شور، ایمان و اشک.
 
این شهید بزرگ در دل این وصیت‌نامه، چنان با خدا سخن گفته و با مردمش نجوا کرده که گویی با کلماتی زنده، قصه ایمان را بازنویسی کرده است.
 
او شهادت را «هدیه‌ای از جانب خدای متعال برای شایستگان» می‌خواند و از جنایات بعثیان پلید، با قلبی شکسته و چشمانی خشم‌آلود یاد می‌کند. از خرمشهر و هویزه، از دزفول و اندیمشک می‌نویسد؛ از کودک شش‌ماهه‌ای که زیر بمب‌های دشمن جان داد، و از سکوتمان که نباید ادامه می‌یافت.
 
اباصلت، همچون معلمی برای نسل آینده، جوانان را خطاب می‌کند: «ای جوانان عزیز، به‌سوی جبهه‌ها بشتابید... نگذارید دشمن در سرزمین اسلامی‌تان بماند... .»
 
اما نقطه اوج وصیت‌نامه، آن‌جاست که خطاب به مادر و پدرش، از شهادت خود چونان وصالی شیرین سخن می‌گوید و نه تنها از گریه نهی‌شان می‌کند، بلکه آن را خفتی در برابر عظمت شهادت می‌داند.
 
«اگر خبر شهادتم رسید، مبادا ناراحت شوید. چون من جایی رفتم که می‌خواستم... این، بزرگ‌ترین افتخار است برای شما».
 
با لحنی آرام و شفاف، از پدر و مادرش حلالیت می‌طلبد، خود را امانتی الهی می‌داند که وقت بازگشتش فرارسیده، و می‌نویسد: «صبر داشته باش... که خداوند صابران را دوست دارد.»
 
دغدغه‌های مالی‌اش را نیز با دقت شرح می‌دهد؛ توصیه می‌کند خمس اموالش پرداخت شود، سهمی برای مستضعفان درنظر گرفته شود، و بر طلب‌های احتمالی از او، آگاهانه رسیدگی شود. این دقت و وسواس، گواه روحی پاک و مسئولیت‌پذیر است؛ حتی در آستانه مرگ.
 
در پایان وصیت‌نامه، قطعه‌ای نورانی از سخنان امام صادق(ع) نقل می‌کند؛ حدیثی که به دعا دعوت می‌کند، به نیایش بی‌وقفه، حتی برای حاجت‌های کوچک «با هیچ چیز، چون دعا، نمی‌توان به خدا نزدیک شد... .»
 
اباصلت جعفری، یک شهید بود؛ اما نه تنها یک پیکر غرق در خون، بلکه صدایی بود از عمق ایمان، و روایتی ماندگار از نسل روشن‌ضمیران این سرزمین. رفت تا بماند؛ در قلب‌ ما، در راهی که هنوز ادامه دارد، و در پرچمی که بر دوش جوانان این سرزمین، برافراشته خواهد ماند.
 
در روزگاری که برخی واژه‌ها رنگ باخته‌اند، یادش، به ما یادآوری می‌کند که شرافت، ایمان، و وطن، هنوز هم می‌ارزند... حتی به بهای جان.
 
الناز دادمهر
انتهای پیام
captcha