کد خبر: 4308228
تاریخ انتشار : ۰۹ مهر ۱۴۰۴ - ۱۴:۱۷

پیشکسوتان دفاع مقدس از دیروز برای فردا می‌گویند

در هوایی که بوی خاک و خاطره در هم آمیخته بود، پیشکسوتان دفاع مقدس البرز گرد هم آمدند تا از روزهایی بگویند که در میان صدای خمپاره و بوی خاک نم‌خورده، معنای زندگی را در واژه‌ای به نام «ایمان» پیدا کردند. آن‌ها آمدند تا برای نسل تازه از روزگاری روایت کنند که در آن، مرگ هم رنگ دیگری داشت؛ رنگ یقین.

پیشکسوتان دفاع مقدس
به گزارش ایکنا از البرز، پاییز البرز همیشه بوی خاصی دارد؛ بویی میان باران و غبار، میان کوه و خاطره. صبح چهارشنبه، 9 مهرماه همین هوا در فضای سالن اجتماعات تالار شهیدان نژادفلاح کرج پیچیده بود؛ جایی که ریش‌سفیدان مقاومت و پیشکسوتان دفاع مقدس دور هم جمع شده بودند. مردانی با چفیه‌هایی سفید آرام آرام از پله‌ها بالا می‌رفتند. چهره‌هایشان چین‌خورده بود، اما نگاهشان هنوز برق آن روزهای دور را داشت.
 
از بلندگو، صدای سرودهای حماسی پخش می‌شد؛ همان نغمه‌هایی که برای آنان نه فقط موسیقی، که یاد نبرد بود. هر ضرب آهنگ، به یاد دوستی می‌افتادند که برنگشت؛ هر جمله از شعر، زخمی را در ذهنشان تازه می‌کرد. در گوشه سالن، زنی مسن چفیه‌ همسرش را مرتب می‌کرد و لبخند می‌زد؛ لبخندی آمیخته از افتخار و اندوه.
 
جوانانی در انتهای سالن با موبایل‌هایشان فیلم می‌گرفتند؛ شاید برای شبکه‌های اجتماعی، شاید برای حافظه‌ خودشان. صحنه‌ای تکرارناپذیر بود؛ نسل دیروز و نسل امروز، در یک قاب. یکی از نوجوان‌ها آرام به پدرش گفت: «بابا، اینا واقعا رفتن جنگ؟» و مرد با نگاهی پرمعنا پاسخ داد: «بله پسرم، و برای همین تو امروز می‌تونی این سؤال رو بپرسی».
 
در میان سالن، پرچم ایران موج می‌خورد و بر پرده‌ای بزرگ، تصویر شهید فهمیده نقش بسته بود؛ نوجوانی که نامش در ادبیات مقاومت، مثل واژه‌ای ابدی تکرار می‌شود. صدای مجری با لحنی آرام فضا را شکافت: «امروز گرد آمده‌ایم تا از دیروز بشنویم و به فردا بیندیشیم.» و در همان لحظه، جمعیت ایستاد، دست بر سینه گذاشت و سرود ملی خوانده شد.
 
اما آنچه بیش از همه حس می‌شد گرمای حضور بود. هر نگاه، روایتی داشت. هر چین چهره، خاطره‌ای از روزهایی که جوانی در برابر آتش قد برافراشته بود. و در میان این حال و هوا، صدای آرام اما قاطع سردار «نادر ادیبی» از پشت تریبون طنین انداخت.
 
«پیشکسوتان ما فقط سرباز نبودند؛ آنان مفسران ایمان و انسانیت‌اند.» با همین جمله آغاز کرد. صدایش آرام، اما پرطنین بود. سکوتی سنگین در سالن نشست. او نه از آمار و ارقام، بلکه از معنا سخن می‌گفت: دفاع مقدس فقط نبرد با دشمن نبود؛ نبرد با فراموشی بود. امروز، همان نبرد ادامه دارد. شما پیشکسوتان در آن روزها با تفنگ از وطن دفاع کردید و امروز با روایت، از حقیقت.
 
ادیبی ادامه داد: در استان البرز، ما پنج هزار و 500 شهید داریم و ۸۳ شهید در جنگ ۱۲ روزه علیه رژیم صهیونیستی. این اعداد هر کدام جهانی از معناست. هر شهید، کتابی است که هنوز ورق نخورده است و ما موظفیم این کتاب‌ها را برای نسل امروز بخوانیم.
 
این مسئول در بخش دیگری از سخنانش به مفهوم «جهاد تبیین» پرداخت و گفت: جهاد تبیین یعنی بازگرداندن حقیقت به حافظه‌ مردم. یعنی نگذاشتن که روایت جنگ، در لابه‌لای شعارها گم شود. نسل جدید دیگر با اسلحه نمی‌جنگد؛ با رسانه، با ذهن، با روایت‌های وارونه. ما باید حقیقت را با زبانی نو بازگو کنیم تا فهمیده بماند که چرا یک نوجوان 13 ساله، خود را زیر تانک انداخت. این فقط تاریخ نیست؛ هویت است.
 
وی تأکید کرد: پدران و مادران شهیدان را فراموش نکنیم. آنان نخستین مربیان ایمان بودند. مادرانی که در خانه‌های ساده، فرزندانشان را به میدان فرستادند با لبخند، نه با اشک. این لبخند، معنای حقیقی مقاومت است.
ادیبی در پایان بیان کرد: این گردهمایی تداوم یک عهد است. عهدی میان دیروز و امروز. اگر ما حافظه‌ جمعی‌مان را زنده نگه داریم، هیچ قدرتی نمی‌تواند ما را از درون تهی کند. فراموشی، بزرگ‌ترین شکست یک ملت است.
 

صدای جنوب در البرز

 
در گوشه‌ای از سالن، مردی نشسته که چهره‌اش بیشتر از سال‌های عمرش سخن می‌گوید. خودش را معرفی می‌کند: «مرتضی حسینی، از آبادان. 16 سالم بود که رفتم جبهه، حالا 60 سالمه». اولین شب که رسیدیم جبهه، هنوز خاکریز تازه بود. یکی از بچه‌ها شوخی کرد که «مرتی، از امشب دیگه خواب راحت نداری.» خندیدم، ولی اون شب فهمیدم آرامش یعنی چی؛ یعنی وقتی می‌دونی پشتت مردمه.
 
مرتضی از رفیقش حسین می‌گوید که در فاو جا ماند، از شب‌هایی که باران گلوله می‌بارید و از صبح‌هایی که با اذان و صدای خمپاره بیدار می‌شدند. بعد نگاهش را به جمع جوانان می‌دوزد و ادامه می‌دهد: دلم می‌خواد بدونن ما چرا جنگیدیم. نه برای مدال، نه برای عکس. برای اینکه خاکمون، هویتمون، و آینده‌ همین بچه‌ها بمونه.
 
از او می‌پرسم امروز چه چیزی نگرانش می‌کند. مکثی می‌کند و می‌گوید: فراموشی. بدترین درد، فراموشیه. وقتی نسل جدید فقط اسم جنگ رو بشنوه، ولی طعم فداکاری رو نفهمه، اون موقعه‌ست که می‌ترسم از تهی شدن ریشه‌ها.
 
در بخش بانوان، زنی با چهره‌ای آفتاب‌سوخته نشسته است. چادر خاکی‌رنگش یادآور بیمارستان‌های صحرایی است. خودش را معرفی می‌کند: «صغری برزگرم، امدادگر جبهه سومار بودم. اون موقع 18 سالم بود. هنوز شب‌هایی را یادم هست که برق می‌رفت و با چراغ فانوس بخیه می‌زد.
 
او که حالا معلم بازنشسته است از دانش‌آموزانش که بیشتر از اینترنت حرف می‌زدند تا تاریخ می‌گوید: همیشه به آن‌ها می‌گفتم که دفاع مقدس فقط گذشته نیست؛ آینه‌ای برای آینده است. اگر آن روز ما رفتیم، امروز شما باید بدون جنگ، همان غیرت را در کار و علم و اخلاق نشان دهید.
 

در میانه‌ خاطره و واقعیت

 
هر گوشه‌ سالن پر از صدا و روایت است؛ مردانی که از رفیقان جا مانده می‌گویند، زنانی که از شب‌های پرخطر امداد می‌نویسند. جوانان با دقت گوش می‌دهند، بعضی‌شان اشک در چشم دارند، بعضی آرام یادداشت می‌کنند.
 
وقتی مراسم به پایان می‌رسد، بسیاری از پیشکسوتان هنوز ایستاده‌اند، باهم عکس می‌گیرند و از خاطراتشان می‌گویند. یکی از آنان لبخندزنان می‌گوید: «شهدا رفتند تا ما بمانیم، نه تا فقط یادشان کنیم.»
 
در نگاهشان آرامشی است که از یقین می‌آید، آنان از گذشته حرف می‌زنند، اما در گذشته نمی‌مانند. برایشان دفاع مقدس یک خاطره نیست؛ یک روش زندگی است که از خاکریز تا خانه، از میدان نبرد تا میدان فرهنگ ادامه دارد.
 
وقتی سالن آرام خالی می‌شود، پرچم ایران هنوز بر صحنه می‌درخشد. صدای جمعیت از محوطه می‌آید، شاید این، تصویر ساده‌ای باشد، اما در دلش پیامی بزرگ نهفته است: حافظه‌ جمعی یک ملت، اگر خاموش شود، هویت‌اش نیز خاموش می‌شود.
 
پیشکسوتان البرز امروز از جنگی گفتند که در دل خودشان هنوز ادامه دارد. جنگی نه با تفنگ، با فراموشی. آن‌ها آمده‌اند تا بگویند، نسل‌ها اگر از هم جدا شوند، تاریخ بی‌صدا می‌میرد و شاید معنای واقعی دفاع مقدس همین باشد: دفاع از معنا. دفاع از آنچه انسان را انسان می‌کند. دفاع از حقیقت در برابر هیاهوی فراموشی.
انتهای پیام
captcha