سپیده جمعه از پشت ساختمانها سر زد. گرمای شهریور هوا را سنگین کرده و سکوتی عجیب میان کوچهها و خیابانها کشیده شده بود؛ شب گذشته فریادها و شعارها خیابانها را پر کرده و حالا مردم به روزی چشم دوخته بودند که میتوانست مسیر آزادی را روشن کند. هیچکس تصور نمیکرد صبح جمعه به صحنهای خونین تبدیل شود؛ روزی که تاریخ ایران آن را با نام «جمعه سیاه» ثبت خواهد کرد.
سالها بود که مردم ایران در برابر حکومتی که جز فساد و وابستگی برایشان چیزی نداشت، خشم فروخورده جمع میکردند. اصلاحات نمایشی شاه، عوض کردن یک نخستوزیر با دیگری، وعدههای توخالی و دستنشاندههای مجلس سنا دیگر کسی را گول نمیزد. شریف امامی آمد، به اسم آشتی ملی، به اسم احترام به دین، اما مردم حقیقت را میدانستند. آنچه در ظاهر آشتی بود در باطن طناب محکمتری بر گردن آزادی بود.
امام خمینی(ره) از دوردستها فریاد میزد: فریب نخورید. مردم شنیدند. همین آگاهی بود که در عید فطر ۱۳۵۷، میلیونها نفر را به خیابانها آورد. آن روز شعار «جمهوری اسلامی» برای نخستین بار از گلوی جمعیتی عظیم بلند شد و مثل موجی همه شهر را فرا گرفت.
تهران در آن روزها پر از زمزمههایی بود از امید و خشم. ۱۶ شهریور، نیم میلیون نفر در خیابانها گرد آمدند. زنان چادر به سر، مردان کارگر، دانشجویان، بازاریها؛ همه آمده بودند. شعارها کوبندهتر از همیشه بود. همان شب، حکومت دست به آخرین حربه زد: حکومت نظامی. ارتشبد غلامعلی اویسی مأمور شد تا تهران را به سکوت وادارد. اما فرمانی که بامداد روز بعد اعلام شد، به گوش بسیاری از مردم نرسید. آنها صبح جمعه طبق وعده به میدان ژاله رفتند، بیخبر از اینکه حکومت نقشه خون کشیده است.
صبح ۱۷ شهریور، میدان ژاله کمکم پر شد. مردمی ساده و امیدوار، زنانی که کودکانشان را در آغوش داشتند، پیرمردانی که با عصا آمده بودند و ... خیل جمعیت آمده بود تا بگوید: «ما دیگر سکوت نمیکنیم».
اما ناگهان غرش تانکها، آرامش صبح را درید. زرهپوشها خیابانها را بستند. سربازانی با چهرههای سرد و مسلسلهایی که برق میزد، حلقه محاصره را تنگتر کردند. مردمی که تا لحظه آخر فکر میکردند این فقط یک تهدید برای متفرق کردن است، ناگهان خود را زیر باران گلوله دیدند.
گلولهها از زمین و هوا باریدن گرفت. فریادها با صدای رگبار قاطی شد. زن جوانی که کودک سهسالهاش را در آغوش داشت با اولین شلیک روی زمین افتاد. پیرمردی که به سختی قدم برمیداشت، بر خاک غلتید. جوانانی با دستان خالی سعی میکردند مجروحان را از میان خون و دود بیرون بکشند اما بارانی از مرگ بیامان فرود میآمد.
خیابان ژاله در چند دقیقه به جوی خون بدل شد. شاهدان میگویند بوی باروت و خون در هوا پیچیده بود. یکی از خبرنگاران خارجی بعدها نوشت: «این بیشتر شبیه جوخههای آتش بود؛ مردانی مسلح صف کشیده بودند و به سوی انبوهی بیحرکت شلیک میکردند».
هیچگاه رقم دقیق قربانیان روشن نشد. حکومت حقیقت را در پردهای از دروغ پنهان میکرد. گزارشهای رسمی از چند ده تا چند صد نفر سخن میگفت. اما شاهدان عینی خبرنگاران خارجی و حتی سفیران غربی ارقامی بسیار بالاتر ذکر کردند.
فیلسوف فرانسوی، میشل فوکو که خود برای پوشش انقلاب به تهران آمده بود نوشت که نزدیک به چهار هزار نفر در آن روز کشته شدند. سفیر آمریکا، ویلیام سولیوان از بیش از 200 کشته فقط در میدان ژاله گزارش داد. سفیر انگلیس از «صدها قربانی» سخن گفت. هرچه بود، هر عددی که ثبت شده در برابر تصویر آن مادری که فرزند بیجانش را در آغوش گرفته بود رنگ میبازد.
وقتی خبر به نجف رسید، امام خمینی(ره) بیدرنگ پیامی صادر کرد. حکومت نظامی را «غیرقانونی» خواند و دستوردهندگان آن را «مجرم» دانست. او ارتش را خطاب قرار داد: «شما دیدید که ملت شما را دوست دارد و گلباران میکند. چرا باید ابزار دست شاه شوید برای کشتن برادرانتان؟»
این پیام مثل آتشی تازه در دل مردم شعله کشید. بهجای اینکه مردم مرعوب شوند، خشمشان صدچندان شد. فردای آن روز، کارکنان پالایشگاه تهران دست به اعتصاب زدند. اعتصابات یکی پس از دیگری سراسر کشور را فرا گرفت. چرخه قدرت دچار لرزشی شد که دیگر هیچ چیز نمیتوانست آن را متوقف کند.
هفدهم شهریور روزی بود که نقاب از چهره حکومت افتاد. دیگر کسی به وعدههای آشتی و اصلاح باور نداشت. مردم به چشم خود دیدند که پاسخ حکومت به حقخواهی، گلوله است. خون شهیدان ژاله، نهال اعتراض را به درختی تناور بدل کرد. شاه که دیگر هیچ پشتیبانی در میان مردم نداشت چند ماه بعد ناگزیر ایران را ترک کرد و در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، فریاد آزادی در آسمان ایران طنینانداز شد.
امروز هر بار که نام ۱۷ شهریور به میان میآید، تصویر میدان ژاله در ذهنها زنده میشود؛ کودکی که در آغوش مادر بیجان شد، جوانی که با دستان خالی در برابر تانک ایستاد، مادری که بر پیکر خونین فرزندش شیون میکشید. این تصاویر فقط خاطرهای از گذشته نیستند؛ آنها شناسنامه انقلاباند. یادآور این حقیقتاند که آزادی با خون به دست آمد، با اشک مادران، با فریاد مردان، با پیکرهای بیجان جوانان.
۱۷ شهریور، روزی بود که نشان داد قدرت هیچ ارتشی، سلاحی و حکومتی توان خاموش کردن صدای ملتی را ندارد که برای حق خود برخاسته است. گلولهها توانستند تنها را از پا درآورند اما نتوانستند روح مردم را در هم بشکنند. میدان ژاله، به گورستان بیگناهان بدل شد، اما خونهای ریختهشده بر سنگفرشهای آن میدان، ریشههای آزادی را آبیاری کرد.
امروز، وقتی نسل جوان درباره انقلاب میپرسد، کافی است به یاد بیاوریم که آن روز، زنان و مردان بیدفاع، بیهیچ سلاحی، تنها با ایمان و امیدشان در برابر جوخههای آتش ایستادند. کافی است به یاد بیاوریم که آزادی آسان نبود و به بهای جان هزاران نفر به دست آمد.
مریم اصغرپور
انتهای پیام