محمدعلی رجایی، معلمی که از میان کوچههای ساده و خانوادهای متوسط برخاست، به قدرت رسید اما تغییر نکرد. هرگز میان خود و مردم دیوار نکشید. وقتی رئیسجمهور شد، همان خانه محقر، همان لباس ساده و همان دل بیپیرایه را حفظ کرد و در مقام ریاستجمهوری نشان داد میشود در بالاترین جایگاه سیاسی بود و باز هم در کوچه و بازار قدم زد، بدون محافظتهای اغراقآمیز و فاصلهگذاریهای رسمی.
در روزگار ما که مسئولیت گاهی به معنای فاصله گرفتن از مردم تفسیر میشود، رجایی یک استثنا بود. سادهزیستیاش تظاهری نبود؛ همانطور که صداقتش هم ژست تبلیغاتی نبود. برای مردم مهم است ببینند یک مسئول در عمل چگونه زندگی میکند نه اینکه فقط چه شعاری سر میدهد. و رجایی دقیقاً همین درس را برای همیشه بر تخته تاریخ نوشت.
در کنار روح پرشور و مردمی رجایی، محمدجواد باهنر ایستاده بود؛ معلمی اندیشمند با نگاه فرهنگی عمیق. باور داشت که بدون اصلاح آموزش و پرورش و بدون تربیت نسل آینده، هیچ سیاستی ماندگار نخواهد شد. عقلانیت آرام و تدبیرش ستون دیگری بود که دولت کوتاهعمر اما ماندگار رجایی بر آن تکیه داشت. همین ترکیب شور و تدبیر بود که تصویری واقعی از دولت مردمی خلق کرد.
حادثه تروریستی هشتم شهریور ۱۳۶۰ شاید دولت نوپا را به خاک و خون کشید، اما در حقیقت خون شهیدان رجایی و باهنر تبدیل به مشعلی شد که مسیر انقلاب را روشنتر کرد. دشمنان از سادگی و مردمی بودن آنان بیشتر از هر چیز دیگر میترسیدند؛ چراکه این ویژگی محبوبیت و اعتماد واقعی مردم را تضمین میکرد. اعتماد، همان سرمایهای است که هیچ سلاحی توان از بین بردنش را ندارد.
اما امروز پس از گذشت بیش از چهار دهه، وقتی نام هفته دولت میآید، ذهن مردم ناخودآگاه به سمت مقایسه میرود. مردم میپرسند کدام یک از مدیران و مسئولان ما شبیه رجایی و باهنر زندگی میکنند؟ آیا سادهزیستی هنوز ارزش است یا به حاشیه رانده شده است؟ آیا مردمباوری هنوز اصل است یا تبدیل به شعارهای بیپشتوانه شده؟
نمیتوان کتمان کرد فاصله میان سبک زندگی بسیاری از مسئولان امروز با مردم عادی، به طرز آشکاری زیاد است. وقتی یک کارگر یا کارمند با حداقل حقوق روزگار میگذراند و در همان حال خبر میشنود که فلان مسئول در خانهای مجلل زندگی میکند یا از امکانات ویژه برخوردار است اعتماد عمومی ترک برمیدارد و این ترکها اگر ترمیم نشود تبدیل به شکاف عمیق اجتماعی خواهد شد.
یکی از بزرگترین نقدهایی که به مدیریت امروز وارد است، همین شکاف میان گفتار و عمل است. مدیران زیادی هستند که از سادهزیستی سخن میگویند اما در عمل زندگیشان هیچ شباهتی به سادگی ندارد. از مردممداری صحبت میکنند اما ملاقات با آنها گاهی سختترین کار دنیا میشود. وعده میدهند، اما عمل به وعدهها یا به تأخیر میافتد و نتیجه چنین وضعیتی چیزی جز فرسایش سرمایه اجتماعی نیست.
هفته دولت نباید صرفاً به نصب بنر و برگزاری همایش محدود شود. این هفته باید آینهای باشد در برابر مسئولان که در آن تصویر واقعی خود را ببینند. اگر مسئولان امروز تصویر رجایی و باهنر را در این آینه ببینند، باید از خود بپرسند آیا سبک زندگی و شیوه مدیریتی ما با آن الگو همخوانی دارد؟ اگر پاسخ منفی است، پس تغییر لازم است.
مردم امروز از دولت انتظار معجزه ندارند. آنها میدانند مشکلات اقتصادی و سیاسی یک شبه حل نمیشود. اما آنچه میخواهند صداقت است. آنچه میخواهند لمس شدن دردشان از سوی مسئولان است. جامعه میتواند با سختیها کنار بیاید، اگر باور کند که مدیران نیز همان سختیها را تجربه میکنند. اما وقتی مردم احساس کنند مسئولان در رفاه و امنیت کامل زندگی میکنند و مشکلات تنها سهم آنهاست طبیعی است که حس بیعدالتی شدت بگیرد.
اگر دولت اسلامی میخواهد در دل مردم جاودانه بماند، هیچ راهی جز بازگشت به اصل وجود ندارد. اصل همان است که رجایی و باهنر با زندگی و مرگ خود ثابت کردند صداقت، سادهزیستی و مردمباوری. این بازگشت اما تنها در حد شعار کافی نیست؛ باید در سبک زندگی، در تصمیمگیریها و در نحوه ارتباط با مردم دیده شود.
هفته دولت فرصتی است برای بازآفرینی یک الگو، نه فقط یادآوری خاطرهای دور. اگر امروز مدیران ما بتوانند حتی بخشی از منش رجایی و باهنر را در رفتار خود پیاده کنند، اعتماد عمومی دوباره زنده خواهد شد و اگر این اتفاق نیفتد هفته دولت به تدریج چیزی جز یک عنوان تقویمی نخواهد بود.
رجایی و باهنر نمادهایی از امکان «مسئول مردمی بودن» هستند. نه فرشته بودند، نه دستنیافتنی؛ تنها انتخاب کردند که کنار مردم بمانند. مدیران امروز هم میتوانند همان انتخاب را داشته باشند. مردم دقیق نگاه میکنند؛ آنها نه به شعار، بلکه به سبک زندگی و رفتار واقعی مسئولان اعتماد میکنند. هفته دولت یادآور این حقیقت ساده است حکمرانی واقعی یعنی حکمرانی بر قلب مردم.
مریم اصغرپور
انتهای پیام