گاهی باید پیش از حرکت، ایستاد. نه برای بستن چمدان که برای گشودن دل.
اربعین که میرسد، دلها بیقرار میشوند؛ چشمی به افق دوخته میشود، گوشی به نوای کاروان و قلبی به تپش میافتد. اما پیش از آنکه پا به جاده بگذاری، لحظهای مکث کن نه برای تردید برای فهم عمق راهی که میروی. سفر اربعین با یک بلیت و یک کولهپشتی آغاز نمیشود. این سفر با پرسشی در درون آغاز میشود «من به دیدن چه کسی میروم؟ و حسین برای چه جان داد؟».
در این روزها، پیش از اینکه نام خود را در لیست زائران بنویسی، نام حسین (ع) را در دل مرور کن. بخوان که چه گذشت بر او، بفهم که چه کرد زینب و گوش بده که جابر نخستین زائر با چه حالی قدم به کربلا گذاشت. او نابینا بود، اما دلش روشنتر از تمام چشمها. آیا ما با این همه ادعا، روشنی دل داریم؟
قبل از رفتن، بگذار سؤالات تو را سبک کنند. از خودت بپرس آیا من آمادهام بروم جایی که خون، حرمت زمین را بالا برد؟ آیا لیاقت دارم قدم بر خاکی بگذارم که فرشتگان بر آن گریستند؟ آیا دلم به اندازه غربت کاروان اسرا، جا برای اندوه و امید دارد؟
اربعین، فقط رفتن به کربلا نیست. رفتن به درون خویشتن است. سفر به جایی است که «من امروز» را باید رها کنی و «زائر» شوی؛ زائری که نه برای گردش که برای گریستن، دیدن، فهمیدن و دگرگونشدن راهی میشود. دل را باید از خودت بگیری، بسپاری دست عشق. باید آنقدر سبک شوی که راه تو را ببرد، نه اینکه تو راه را طی کنی. این سفر، مسافر نمیخواهد؛ تسلیم میخواهد.
پس قبل از اینکه کفش راحت بپوشی و بطری آب برداری، قبل از اینکه برنامه سفر را مرور کنی، قبل از اینکه عکسهای سال قبل را نگاه کنی یا نذرهای امسال را لیست کنی یک بار، فقط یک بار، در سکوت بنشین. چشمانت را ببند و از دل بپرس اگر همین امشب مقابل گنبد ایستاده بودم، چه میگفتم؟ آیا جز اشک، چیزی داشتم برای عرضه؟ این لحظههای پیش از رفتن را از دست نده. اینها خود سفرند.
اربعین را باید با قلبی شروع کرد که سوخته، شکسته ولی مشتاق است. دل اگر نجوشد پا راه نمیبرد و آنکه بیدل راهی میشود تنها زائر خاک است، نه صاحب تربت.
یادداشت: مریم اصغرپور
انتهای پیام