به گزارش ایکنا از البرز، صبح سهشنبه، 27 خردادماه، خورشید با شرم طلوع کرد گویی که نمیتوانست چشم در چشم مادر شهیدی بیندازد که آمده بود تا آخرینبار، پاره تنش را بدرقه کند. کرج، خسته و گریان، در آغوش داغی فرو رفته بود که نامش «مهدی اکبرینسب» بود؛ جوانی از تبار علم و ایمان، 26 ساله، نخبه، آرام، بیادعا اما بزرگ، بسیار بزرگ.
خیابانهای منطقه چهارصد دستگاه، این بار نه با صدای بوق ماشینها که با زمزمههای یا حسین و نالههای مادرانه طنینانداز شده بود. پرچمهای مشکی، دستنوشتههای خونین، چشمان سرخ، و قلبهایی آکنده از خشم و اندوه، همه یک پیام داشتند: «قلب ما را نشانه رفتنند اما ایمانمان پابرجاست.»
مادر
شهید، شانههایش میلرزید از داغی که حتی آتش را هم میسوزاند. لبهایش تکان میخورد، بیصدا. گاهی زیر لب، گاهی بیاختیار، نام «مهدی» را صدا میزد؛ همان پسری که همیشه با احترام صدایش میکرد، حالا آرام در تابوتی آرمیده بود. صدای سینهزدن مردی میانسال در کنار پدر شهید گم میشد میان فریادهای «لبیک یا زینب» و «مرگ بر اسرائیل».
دوستی از دوران دانشگاه، بیقرار در کناری ایستاده بود، نامهای در دست داشت. میگفت: «قرار بود مهدی برای کنفرانس علمی بره خارج از کشور حالا پرواز کرد، اما نه به اون سمتی که ما فکر میکردیم. پرواز کرد سمت آسمون.»
دستانی بالا رفتند، برای دعا. اشکها نه فقط از اندوه، که از غروری عمیق بر گونهها میغلتید. اینجا همه میدانستند مهدی تنها نرفت. او دلیلی بود برای بیداری، نشانهای از ادامه راه روشن شهدایی که جانشان را نه در میدان نبرد فیزیکی که در سنگر دانش و مقاومت فدا کردند.
لحظهای که پیکر مطهرش در خاک آرام گرفت، آسمان انگار ایستاد. نسیمی که بر گونهها میوزید، انگار صدای مهدی را میرساند که میگفت: «راه، روشن است نترسید ادامه دهید.»
حمله بامداد جمعه، جنایتی بود علیه روشنایی؛ تیرهایی کور به قلب سرزمینی که مردان و زنانی چون مهدی در آن نفس میکشند. اما پاسخ ایران، پاسخی از جنس غیرت و آتش بود؛ «وعده صادق ۳» نه انتقام، که فریادی بود از عمق یک ملت زخمی، اما بیدار.
امروز کرج نه فقط تشییعکننده یک شهید، که روایتگر قصهای بود از ایستادگی؛ روایتی از مادری که پشت سر تابوت پسرش قدم برداشت و لبخند زد چون میدانست مهدی به آرزویش رسید.
و ما فقط میتوانیم بگوییم خوشا به غیرتت ای سر بلند خفته در خاک که بیدارمان کردی، در روزهایی که بسیاری در خواب بودند.
انتهای پیام