کد خبر: 4317139
تاریخ انتشار : ۲۵ آبان ۱۴۰۴ - ۰۹:۱۵

چمچه گلین؛ آیین باران و زندگی در دل روستای آجین دوجین

مردم در قلب روستای آجین دوجین، با دست‌های پر از گندم، حبوبات و سبزی، گردهم آمده‌اند تا آیین چمچه گلین را اجرا کنند؛ آیینی که نه تنها برای باران بلکه برای همبستگی، امید و زنده نگه‌داشتن سنت‌های کهن است.

روستای آجین دوجین

به گزارش ایکنا از البرز، خورشید نیم‌خیز از پشت کوه‌های البرز سرک می‌کشد و نورش بر برگ‌های نم‌خورده باغ‌های گردو و آلبالو می‌تابد. مه صبحگاهی مانند پرده‌ای نازک، خانه‌ها، کوچه‌باغ‌ها و جویبارهای سنگ‌فرش روستا را در آغوش گرفته است و سکوت صبح‌گاه گهگاه با صدای آب روان جویبارها و پرنده‌هایی که در شاخه‌های درختان سرود می‌خوانند شکسته می‌شود.
 
در این سکوت جادویی، من برای ثبت یکی از کهن‌ترین آیین‌های باران‌خواهی ایران به این گوشه بکر استان البرز آمده‌ام؛ آیین «چمچه گلین» روستای آجین دوجین شهر کوهسار. اهالی روستا می‌گویند زمانی که زمین خشک می‌شود و ترک می‌خورد این آیین زندگی و امید را به دل‌ها بازمی‌گرداند.
 
میدان اصلی روستا که به میدان آسیاب معروف است، قلب آیین است. از دور مردم را می‌بینم که با سکوتی پر از احترام و هیجان جمع می‌شوند. برخی از بزرگان روستا روی نیمکت‌های چوبی کنار میدان نشسته‌اند و با نگاه‌هایی پر از تجربه، مراسم را هدایت می‌کنند. آقای ملکی، یکی از حاملان آیین، با دستی لرزان روی عصایش تکیه داده و خاطرات سال‌های گذشته را تعریف می‌کند؛ خاطراتی که با بارش باران و پر شدن جویبارها گره خورده‌ است.
 
صدای قدم‌های مردان روی سنگ‌فرش‌های کهنه، مانند ضرب‌آهنگی هماهنگ با زمزمه‌ جویبارها و خش‌خش برگ‌های پاییزی در کوچه‌ها می‌پیچد. دیگی بزرگ و پرصلابت که گویی قلب تپنده‌ آیین است، از میان کوچه‌ها عبور می‌کند. دو چوب بلند زیر دیگ گذاشته شده و مردان با تلاشی هماهنگ و گام‌هایی محکم آن را از کوچه‌ها عبور می‌دهند. در گوشه‌ای دیگر، بانوان روستا با روسری‌های رنگارنگ آماده می‌شوند تا آش گندم را بپزند.
 

صدای اشعار آیینی در هوا طنین‌انداز است:

«چمچه گلین باران داره/ بر سر کو یاران داره...»
 
صدای ملاقه‌ها که به دیگ می‌خورد با زمزمه کودکان ترکیب می‌شود و فضایی جادویی ایجاد می‌کند. انگار زمان کند شده و مردم در ریتمی طبیعی و هماهنگ با هم زندگی می‌کنند. اینجا یک ارکستر انسانی و طبیعی شکل گرفته است که نواهایش از دل خاک، آب و باد برمی‌خیزد.
 

جمع‌آوری مواد اولیه؛ همبستگی در عمل

 
هر خانوار چیزی برای نذر آورده است؛ گندم، نخود، لوبیا، سبزی و ادویه. من شاهد لحظه‌ای هستم که مردی با تردید، محتویاتش را داخل دیگ می‌ریزد و نگاه آقای ملکی او را به آرامش دعوت می‌کند. هر مشت گندم، هر کاسه نخود که به دیگ اضافه می‌شود، قلب مردم را به هم نزدیک‌تر می‌کند. آیین چمچه گلین زبانی مشترک فرهنگی است که خشکسالی و دلهره را به امید و اتحاد تبدیل می‌کند. 
 
دیگ بزرگ در مرکز میدان روی اجاق آماده می‌شود و بانوان سبزی‌ها و ادویه‌ها را با دقت اضافه می‌کنند. تفت دادن پیاز داغ، افزودن ادویه و... بویی از گذشته و آیین‌های کهن ایران را با خود دارد. صدای دعا و اشعار آیینی با صدای شعله‌ها ترکیب شده و عطر آش با بوی خاک باران‌خورده درهم می‌آمیزد. اینجا فرهنگی زنده و سنتی به نسل‌های آینده منتقل می‌شود.
 

توزیع آش و باران نمادین

 
پس از پخت، آش بین مردم تقسیم می‌شود و هرکسی بخشی از برکت را با شوق می‌گیرد. اما آیین هنوز کامل نشده است. ظرف‌های شسته شده و آب حاصل از آن، به بام مسجد یا نزدیک‌ترین امامزاده برده و از ناودان‌ها به پایین ریخته می‌شود تا بارش باران را تداعی کند.
 
مردم می‌گویند: «شب باران خواهد آمد.» و من می‌بینم چگونه باور و طبیعت در هم تنیده شده‌اند. آب، نماد زندگی و باران است و خاک، نماد زمین و باروری. ترکیب این دو عنصر، پیوند انسان با طبیعت و مقدسات را به نمایش می‌گذارد.
 
آقای ملکی با صدای آرام می‌گوید: سال‌ها پیش، خشکسالی شدیدی آمد. زمین ترک خورده و جویبارها خشک شده بودند. بزرگان تصمیم گرفتند آیین چمچه گلین را برگزار کنند. همه کمک کردند و شب همان روز باران آمد.
 
زهرا ادب‌زاده، یکی از بانوانی که آش را می‌پزد، لبخندی می‌زند و می‌گوید: هر قاشق از این آش، دعایی است برای همه روستا. وقتی مردم می‌بینند همه مشارکت کرده‌اند قلبشان پر از امید می‌شود.
 
در کنار آن‌ها، باد در شاخه‌های درختان گردو و آلبالو می‌پیچد و گویی هر برگ و شاخه شاهدی زنده بر این آیین است. کودکان با قاشق‌های بزرگ در دست، مانند سربازان کوچک، دیگ را همراهی می‌کنند و شعر می‌خوانند و نگاه‌های پر امید مردم به‌سوی آسمان، انتظار معجزه‌ای دیرینه را نشان می‌دهد. این صحنه، سینمایی واقعی از سنت و زندگی است: مردان، بانوان و کودکان هم‌صدا و هم‌قدم، حلقه‌ای از همبستگی می‌سازند.
 
آیین‌های باران‌خواهی در ایران قدمتی بسیار طولانی دارند. آیین چمچه گلین، سنتی است که از نسل‌های گذشته به ارث رسیده و هنوز با شور و حرارت برگزار می‌شود. حاملان این آیین، بزرگان و اهالی روستای آجین دوجین هستند و مهارت‌های مرتبط با آیین از طریق روایت و تجربه به نسل بعد منتقل می‌شود.
 
دورکیم می‌گوید: «آیین نمودی از ساختار اجتماعی است» و در آجین دوجین، مردم با مشارکت جمعی، نه تنها برای باران دعا بلکه پیوند اجتماعی، حس نوع‌دوستی و همبستگی را تجربه می‌کنند. چمچه گلین با استفاده از محصولات بومی و تعامل مستقیم با طبیعت، نشان می‌دهد چگونه یک جامعه سنتی، فرهنگ و باورهای خود را با محیط زیست پیوند می‌دهد.
 
آیین چمچه گلین تصویری زنده از تاریخ، فرهنگ، طبیعت و اتحاد اجتماعی است. دیگ بزرگ، قاشق‌ها، اشعار آیینی و دعای بانوان، همه دست در دست هم می‌دهند تا خشکسالی را به امید و زمین خشک را به زندگی بازگردانند.
 
این مراسم نه تنها میراثی ارزشمند برای آجین دوجین است، بلکه نمونه‌ای از پایداری فرهنگی و اجتماعی است که نسل‌های آینده نیز می‌توانند از آن بیاموزند و الهام بگیرند.
 
آیین چمچه گلین نفس تاریخ، طبیعت و مردم را با هم در هم آمیخته است. زمزمه کودکان، اشعار آیینی بانوان و دعای بزرگان، با بوی خاک باران‌خورده و عطر آش تازه در هم می‌آمیزد و میدان را به جهانی فراتر از زمان و مکان تبدیل می‌کند. وقتی آب ظرف‌ها از بام مسجد به پایین می‌ریزد، قطره‌ها مانند اشک زمین و مردم، با امید و آرزوهای نسلی که پیش از ما زندگی کرده‌اند، به خاک فرو می‌روند. نگاه‌ها به آسمان دوخته شده، دستان در هم قفل و قلب‌ها با تپش دیگ همراه می‌شوند؛ انگار با نیرویی فراتر از انسان، خشکسالی را به باران و سکوت را به سرود زندگی تبدیل می‌کنند.
 
چمچه گلین تصویری زنده از اتحاد، همدلی و ایمان است. در میان رنگ‌های روسری بانوان، صدای دعا، خنده کودکان و بوی خاک و آش، آدمی حس می‌کند که این آیین جریان زنده زندگی است؛ امیدی که با هر حرکت، هر قطره آب و هر قاشق آش، دوباره در دل مردم و زمین جاری می‌شود.
 
وقتی آخرین قطره‌ها به زمین می‌رسند و مردم گردهم می‌آیند، قلب هر بیننده‌ای می‌لرزد؛ می‌فهمد که امید، حتی در سخت‌ترین سال‌ها و خشک‌ترین خاک‌ها، هرگز نمی‌میرد. آیین چمچه گلین یادآور آن است که زندگی، همبستگی و ایمان می‌تواند کویری‌ترین دل‌ها را هم به باغی پر از باران و طراوت تبدیل کند. در این لحظه، اشک و لبخند، دعا و همدلی، گذشته و آینده، همه در هم آمیخته‌اند و مخاطب با هر نگاه و هر نفس درمی‌یابد که امید همیشه زنده است.
انتهای پیام
خبرنگار:
مریم اصغرپور
دبیر:
الناز دادمهر
captcha