اینجا مرگ رنگ خون ندارد. صدای انفجار نمیدهد. بیصداست و آرام میخزد. این مرگ فقط یک اسم دارد «گرسنگی».
در کوچههای خاکگرفته غزه زندگی یاد گرفته بیآنکه نفس بکشد، زنده بماند. کودکان غزه نه گریه میکنند، نه میخندند، فقط نگاه میکنند. با آن چشمهای درشت، خاموش و بیپرتو. به مادرانی که چیزی برای پختن ندارند.
در سرزمینی که نان سادهترین سهم مردم بود، حالا تبدیل به گنجی شده که با شرم از چشم دیگران پنهان میشود. امروز نوار غزه در محاصره است، نه فقط در محاصره دیوارهای سیمانی و جنگندههای بیخواب بلکه در محاصره بیتفاوتی. محاصره جهانی که خیره مانده به آوار و اشک و خون. جهانی که دیدن را بلد است اما نگاه کردن را نه.
شب که میشود تاریکی هجوم میآورد. برق نیست. آب نیست اما بدتر از همه غذا نیست و هیچچیز تلختر از سکوت شکم گرسنه کودکی نیست که دیگر حتی توان گریه ندارد.
در صفهای بلند کمکهای انسانی در کنار مردها و زنها، بچههایی ایستادهاند. ظرفهایی در دست دارند و در دلشان دعایی میچرخد «شاید امروز برسد، شاید امروز نانی باشد». کودکان، این قربانیان خاموش، سیاست نمیفهمند. مرز نمیشناسند. فقط گرسنهاند و تنها چیزی که از دنیا میخواهند لقمهای نان برای زنده ماندن است.
بیش از نیمی از کودکان غزه دچار سوءتغذیهاند. ولی این فقط یک عدد نیست. تصویر چشمان زنی است که طفل بیجانش را تکان میدهد بلکه بیدار شود و بگوید گرسنه است. تصویر نوزادی است که از شدت گرسنگی فقط بیصدا نگاه میکند و اگر کسی بپرسد چرا؟ جواب یک کلمه است«محاصره».
و سؤال واقعی این است آیا دنیا این فریاد بیصدا را میشنود؟ آیا کسی آنسوی مرزها هست که وقتی نان برشته را در سفره میگذارد، یادش بیاید که در جایی، صدای پختن نان تبدیل به خاطرهای شده که بچهها با آن گریه میکنند؟ آیا وقتی کودکی با بهانهای کوچک گریه میکند، کسی هست که به یاد بیاورد در غزه، کودکان با شکم خالی و چشمان بینور حتی توان گریهکردن ندارند؟ کسی هست که وقت نوشیدن یک لیوان آب خنک دلش بلرزد برای کودکی با دهان خشک و لبهای ترکخورده؟
دنیایی که پر از صداست، چطور این فریاد را نمیشنود؟ چطور ممکن است اینهمه چشم، کور شده باشد نسبت به چهرههای زرد و گودافتادهای که چیزی جز زندهماندن نمیخواهند؟ چطور ممکن است قلبی در سینه بتپد و نلرزد از دیدن نوزادی که گرسنگی را پیش از آغوش، پیش از لالایی، پیش از لبخند تجربه کرده است؟.
نه، این فقط یک سؤال نیست. این زخم است. آینهای است رو به وجدان جهان؛ جهانی که در آن سیر بودن، بعضی وقتها شرمآور میشود اگر یادمان بیفتد که انسانهایی در همین لحظه، در دل خاک و دود و سنگ، دارند جان میدهند برای لقمهای نان. جهانی که شاید باید از نو، معنای انسان بودن را مرور کند. شاید باید دوباره بیاموزد که نان، فقط نان نیست نشانهای است از حق زیستن، از حق نفس کشیدن، از حق کودکی کردن.
یادداشت: مریم اصغرپور
انتهای پیام