در مسیر پرپیچوخم تربیت نسل جدید، قصهگویی بهعنوان یکی از کهنترین و تأثیرگذارترین شیوههای انتقال مفاهیم فرهنگی، اخلاقی و انسانی، بار دیگر جایگاه خود را بازیافته است. این بار اما نه فقط در دامن مادربزرگها، بلکه در بستر فعالیتهای هدفمند فرهنگی و آموزشی. خدیجه پیرزاده، مربی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هشتگرد یکی از چهرههایی است که با تمام توان در این حوزه فعالیت میکند. وی در گفتوگو با ایکنا از البرز از تجربیاتش در مسیر قصهگویی، مشکلات زیرساختی، نقش مربیان و اهمیت این هنر در تربیت کودک امروز و بزرگسال فردا میگوید.
ورود من به حوزه قصهگویی بیشتر از سر علاقه شخصی به ادبیات و ارتباط با کودکان بود. درواقع از کتابخانهای بهنام «الحادی» کار را شروع کردم. در ابتدا بهعنوان عضوی فعال در برنامهها حضور داشتم، اما کمکم علاقهام به قصهگویی آنقدر زیاد شد که بهصورت جدی وارد این حوزه شدم. حدود یک سال است که بهطور رسمی در زمینه قصهگویی صحنهای فعالیت دارم.
من همیشه باور داشتم که قصهگویی چیزی فراتر از گفتن یک داستان است. قصهها میتوانند مفاهیم عمیقی را بدون تحمیل، بهصورت غیرمستقیم به کودکان منتقل کنند. در دورهای از زندگیام به این فکر کردم که چطور میشود به بچهها آموزش داد بیآنکه احساس کلاس و اجبار داشته باشند. قصه پاسخ این پرسش بود. از طرفی، وقتی دیدم کودکان و نوجوانان در منطقه ما چقدر به یک فضای امن برای رشد فکری و فرهنگی نیاز دارند، احساس وظیفه کردم که قدمی بردارم.
چالشها کم نبودند و هنوز هم ادامه دارند. بزرگترین مشکل، کمبود زیرساختهاست. ما حتی یک فضای ثابت و آرام برای تمرین نداریم. بسیاری از جلسات ما در اتاقهای مشترک یا مکانهایی برگزار میشود که سر و صدا تمرکز را از بین میبرد. نه تجهیزات صوتی داریم، نه لباس مناسب، نه امکاناتی که برای کار صحنهای لازم است. از سوی دیگر، نبود حمایتهای جدی از طرف نهادهای استانی ما را در فشار مضاعف قرار داده است. ولی با وجود این کمبودها، چون باور داریم قصهگویی اثر دارد، ادامه میدهیم.
بله، واقعاً نمیشود از نقش تأثیرگذار خانم دنیا یارمحمدی چشمپوشی کرد. ایشان از معدود مربیانی هستند که با جان و دل وقت میگذارند. آموزشهایشان فقط محدود به متن و اجرا نیست، بلکه از انتخاب موضوع تا لحن، زبان بدن، ارتباط با مخاطب و حتی تحلیل داستان همراهمان هستند. ایشان نهفقط برای کودکان بلکه برای ما بزرگسالان هم مربی فوقالعادهای هستند. این میزان تعهد، انگیزه ما را چند برابر میکند.
بسیار زیاد. قصهگویی یکی از معدود روشهایی است که همزمان بر ذهن، احساس و تخیل کودک اثر میگذارد. برخلاف آموزشهای خشک و مستقیم، قصهها کودک را درگیر میکنند، به او فرصت میدهند خودش فکر کند، خودش قضاوت کند. وقتی کودکی با شخصیت قصه همذاتپنداری میکند، درسهایی که از آن میگیرد پایدارتر از هر سخنرانی یا پند مستقیم خواهد بود. من شخصاً تأثیر قصه را در تغییر رفتار، افزایش تمرکز، اعتماد بهنفس و حتی تقویت زبان فارسی بچهها دیدهام.
بله، یکی از خاطراتی که همیشه در ذهنم مانده مربوط به دختری خجالتی است که در ابتدا حتی حاضر نبود با صدای بلند صحبت کند. اما با چند جلسه تمرین قصهگویی، کمکم اعتماد بهنفس گرفت، روی صحنه آمد و جلوی جمع اجرا کرد. خانوادهاش شگفتزده بودند. این فقط یک مثال است. موارد زیادی بوده که قصهگویی باعث رشد و تحول واقعی در بچهها شده، از کاهش اضطراب گرفته تا بهتر شدن روابط اجتماعی.
اولین نیاز، تأمین زیرساختهای حداقلی است. فضا، تجهیزات، کتابهای مناسب، پوششهای نمایشی و حمایتهای مالی باید تأمین شود. دوم، باید ارتباط بین مربیان مناطق مختلف تقویت شود. اگر ما بتوانیم شبکهای از مربیان قصهگو در سطح استان ایجاد کنیم، قطعاً همافزایی ایجاد خواهد شد. سوم، جشنوارهها و دورههای آموزشی منسجم باید در سطح استان و کشور برگزار شود، چون مربیان هم به رشد نیاز دارند.
قصه فقط برای کودکان نیست. بسیاری از مفاهیمی که ما در بزرگسالی به سختی میپذیریم، اگر در کودکی از طریق قصه دریافت کرده بودیم، خیلی راحتتر درونی میشد. ضمن اینکه قصهگویی میتواند میاننسلی باشد. وقتی پدر و مادر یا مربی و کودک با هم وارد دنیای قصه میشوند، یک گفتوگوی عمیق شکل میگیرد که کمتر در شرایط عادی اتفاق میافتد. از همین جهت من معتقدم قصهگویی باید بخشی از فرهنگ خانوادهها باشد، نه صرفاً فعالیت کانون یا مدرسه.
امیدوارم روزی برسد که قصهگویی در ایران جایگاه واقعی خودش را در نظام فرهنگی و آموزشی پیدا کند. قصهها تاریخ ما هستند، هویت ما هستند و آیندهسازان ما را تربیت میکنند. باید باور کنیم که اگر میخواهیم جامعهای خلاق، اخلاقمحور و هویتدار داشته باشیم، راهش از دل قصهها میگذرد.
انتهای پیام