کد خبر: 4284718
تاریخ انتشار : ۰۵ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۰:۳۹
نگاهی به زندگی شهدای البرز/۱۱

من این پرچم را زمین نمی‌گذارم

در دل آسمانی که با طنین گلوله لرزید، مردی بود که با جسارت پرواز کرد، نه برای شکوه که برای شرف. محمود اسکندری، خلبانی از تبار ایثار، در روزهایی که زمین بوی خون می‌داد، مرز میان غیرممکن و پیروزی را در هم شکست. نامش هنوز در حافظه ابرها می‌چرخد؛ چونان فانتومی که هیچ‌گاه تسلیم سقوط نشد.

شهید محمود اسکندری
در میان برگ‌های زرین تاریخ دفاع مقدس، برخی نام‌ها نه با قلم، که با آتش و پرواز بر بلندای خطر نوشته شده‌اند. نام‌هایی که با هر تپش قلب وطن، در خاطر مردم طنین می‌افکنند. خلبان محمود اسکندری، یکی از همین نام‌هاست؛ قهرمانی که مرز میان انسان و افسانه را شکست و آسمان را به روایت‌گری بی‌بدیل شجاعت تبدیل کرد.
 
محمود اسکندری در سال ۱۳۲۶ در کرج چشم به جهان گشود؛ روزگاری که آرامش ایران هنوز به طوفان حوادث دچار نشده بود. جوانی‌اش در دل رؤیای پرواز سپری شد و آسمان، خیلی زود فهمید که یکی از وفادارترین مردانش را یافته است. خلبان فانتوم شد؛ همان پرنده آهنینی که در روزهای سیاه جنگ، تنها امید بسیاری از رزمندگان زمینی بود.
 
هنوز طبل جنگ در خرمشهر و قصر شیرین و سوسنگرد به صدا درنیامده بود که اسکندری با پروازهای شناسایی در آسمان کردستان به دل خطر رفت. تابستان ۱۳۵۸ بود. فانتوم او در یکی از این پروازها هدف پدافند زمینی قرار گرفت. لحظه‌ای برای تصمیم نبود. پرنده شعله‌ور در حال سقوط بود. اسکندری و هم‌پروازش، شهید علی ایلخانی، مجبور به اجکت شدند. ایلخانی آسمانی شد و اسکندری با زخمی عمیق در پا، زنده ماند؛ نه برای استراحت که برای ادامه راه.
 
تنها چند روز بعد، همان‌طور که پای زخمی‌اش هنوز با درد همراه بود، دوباره سوار فانتوم شد. آسمان جنوب می‌خواست قهرمانان خود را بشناسد و اسکندری یکی از آن‌ها بود. با بمباران‌های دقیق و جسورانه، پایگاه‌ها و استحکامات دشمن بعثی را در هم کوبید. این آغاز مأموریت‌هایی بود که بعدها در تاریخ نظامی جهان، به عنوان نمونه‌هایی بی‌نظیر از عملیات هوایی ثبت شد.
 
اما محمود اسکندری، فقط یک خلبان نبود. یک استراتژیست آسمان بود. مردی که بارها به قلب بغداد نفوذ کرد، در حالی‌که بازگشت از آن آسمان، چیزی شبیه به محال بود. همین جسارت بی‌بدیل سبب شد هم‌رزمانش او را «محمود بغدادی» بنامند؛ نامی که نشانه‌ای از هیبت و شکوه او در میدان نبرد بود.
 
یکی از نقاط اوج کارنامه درخشان این خلبان، عملیات تاریخی H3 بود. بزرگ‌ترین عملیات هوایی تاریخ دفاع مقدس. هشت فانتوم ایرانی از غرب کشور برخاستند تا سه پایگاه بعثی در قلب عراق را نابود کنند. اسکندری، لیدر یکی از دسته‌های چهارفروندی بود و در صورت بروز حادثه برای برات‌پور، فرمانده عملیات، باید کل دسته‌ها را هدایت می‌کرد. این نشان از اعتماد مطلق فرماندهان به توان، تدبیر و جسارتش داشت.
 
اما ماجرا به همین‌جا ختم نشد. پس از موفقیت عملیات، یکی از فانتوم‌های آسیب‌دیده در پایگاه متروک پالمیرا در سوریه فرود آمده بود. مسئولیت پرواز آزمایشی و بازگرداندن آن به ایران به اسکندری سپرده شد. در نخستین تلاش، جنگنده‌های رهگیر عراق مانع شدند، اما بار دوم، با عبوری حیرت‌انگیز از عمق خاک عراق، جنگنده را به سلامت به میهن بازگرداند؛ پروازی آن‌قدر تحقیرکننده برای ارتش صدام که منجر به اعدام چند تن از فرماندهان بعثی شد و شاید اوج حماسه، در عملیات نمادین و استراتژیک «بغداد» رقم خورد. در کنار شهید عباس دوران، مأموریتی را آغاز کرد برای به هم ریختن امنیت پایتخت دشمن و جلوگیری از برگزاری اجلاس سران جنبش عدم تعهد در بغداد. هواپیمای دوران در پدافند سنگین آسمان بغداد منهدم شد، اما اسکندری، با فانتومی که سوراخ شده بود، از جهنم پدافند گریخت و آن را به پایگاه همدان بازگرداند. هیچ کتابی تاب تحمل این صحنه‌ها را ندارد؛ این‌ها باید در حافظه یک ملت بماند.
 
عملیات بمباران پالایشگاه کرکوک، انهدام پل‌های استراتژیک روی اروندرود و نقش او در آزادی خرمشهر، بخش‌هایی دیگر از پرونده درخشان این خلبان فداکار است. مردی که تا آخرین روزهای عمر، آثار زخم‌ها و جراحات دوران جنگ را با خود داشت و با آن‌ها زندگی کرد؛ بدون هیچ ادعایی، بدون آنکه حتی نامش را به تریبونی بسپارد.
 
سرانجام، محمود اسکندری، پس از سال‌ها نبرد، جانبازی و پرواز، در سال ۱۳۸۰ در یک سانحه رانندگی، چنان آرام رفت که گویی تنها سفری دیگر را آغاز کرده است؛ سفری به دیدار یاران شهیدش. او رفت، اما رد پروازهایش هنوز در دل آسمان باقیست؛ گویی هر بار که پرنده‌ای در آسمان ایران پر می‌کشد، صدایش در باد می‌پیچد: «من این پرچم را بر زمین نمی‌گذارم...»
 
یادداشت: مریم اصغرپور
 
انتهای پیام
captcha