به گزارش ایکنا از البرز، امامزاده طاهر(ع) کرج، جایی که تاریخ و روح ایران در هم آمیختهاند، نه تنها یک مکان مذهبی است، بلکه درختی است که ریشههایش در دل تاریخ این سرزمین نفوذ کرده؛ اینجا جایی است که در آن، گذشته و حال، زمین و آسمان، و دنیا و آخرت در یک همآوایی مقدس به هم پیوستهاند. هر گوشهاش، هر سنگ قبرش، هر قطره خاکش، روایتگر قصههایی است که در دل این سرزمین جریان دارند؛ قصههایی از رنج و درد، امید و آرزو، و از هنر و فرهنگ که در رگهای تاریخ ایران جاری شدهاند.
در این مکان مقدس، روح هنرمندان بزرگی چون احمد شاملو، غلامحسین بنان، هوشنگ گلشیری و بسیاری دیگر در دل خاک آرمیده. اینجا، هر مزار نه تنها سنگی است که یاد انسانی را در خود نگه داشته، بلکه شعری است که در دل خاک خوانده میشود؛ نغمهای است که در فضای این آرامگاه طنینانداز است. اینجا، جایی است که زندگی و مرگ در هم میآمیزند و هر قدمی که برداشته میشود، گویی تاریخ ایران دوباره زنده میشود و از دل خاک نغمههای دلانگیز آن هنرمندان همچنان به گوش میرسد. در این فضا، زمان متوقف میشود و انسانها از هر قشر و طبقهای با احترام به گذشته، در سکوتی پر از معنا و احساس، به ارتباطی دوباره با میراث فرهنگی این سرزمین دست مییابند.
ماشینم را پارک کردهام. از شلوغی خیابانهای کرج که بیرون میآیم و قدم به مسیر امامزاده طاهر(ع) میگذارم، همه چیز در اطرافم کمکم آرام میشود. صدای موسیقی از بلندگوی ماشین به گوش میرسد، اما در دل این صدای موسیقی، یک حس عمیق از سکوت و معنویت پیچیده است.
با هر قدمی که به امامزاده نزدیکتر میشوم، گنبد فیروزهای آن که در آسمان بر افراشته است، بیشتر نمایان میشود. این گنبد زیبا، با درخشش خود گویی در انتظار من است، در انتظار همه کسانی که پا به این مکان میگذارند تا هم با خداوند و هم با تاریخ این سرزمین ارتباط برقرار کنند.
در مسیر ورود به حرم، نگاههایم از میان درختان به سوی گورستان مجاور کشیده میشود. گورستانی که آرامگاه هنرمندان بسیاری است. در همین لحظه مردی به من نزدیک میشود. از او میپرسم که چطور میتوانم آثار هنرمندان دفنشده در این مکان را پیدا کنم. به آهستگی میگوید دنبالم بیا. چشمانش در نگاه اول، آرام و معمولی به نظر میآید، اما در درون آنها دریایی از خاطرات و احساست پنهان است.
جعفر احمدی مردی است که بیش از ربع قرن است در امامزاده طاهر(ع) بهعنوان نگهدار این مکان مقدس و تاریخی خدمت میکند. اما آنچه بیشتر از سالها خدمت در چهرهاش پیداست، رابطه عمیق او با تاریخ و هنرمندانی است که در دل این خاک آرام گرفتهاند.
همین که به گورستان میرسیم رو به من میکند و میگوید: این گورستان کتابی است که در آن هر سنگ قبر، داستانی از تلاش و درد هنرمندان این سرزمین را روایت میکند. هر کدام از این هنرمندان، با زندگی سخت و پرمشقت خود، چیزی آفریدند که برای همیشه در دل تاریخ خواهد ماند.
نگاهش پر از احترام و محبت است، اما آنچه که او در دل دارد، چیزی فراتر از این کلمات ساده است. در آن نگاه، چیزی بیشتر از یاد هنرمندان وجود دارد؛ نوعی آگاهی و درک عمیق از رنج و درد کسانی که شاید هیچگاه در زندگی خود قدر ندانسته شدند، اما امروز در اینجا، در این گورستان که سنگهای قبرشان شاهد رنجهایشان هستند، جاودانه شدهاند.
او در ادامه میگوید: هنرمندان ما، زندگیهایی پر از سختی و فقر داشتند. در روزگاری که هیچکس دست آنها را نمیگرفت، در دل تاریکیهای زندگی، نغمهها و اشعارشان متولد شد. نمیدانم چطور به زبان بیاورم، اما وقتی کنار هر قبر میایستم، انگار صدای بنان از دل خاک بلند میشود، انگار هنوز آن صدای دلنشین در هوا طنینانداز است. شاملو با اشعارش، گلشیری با داستانهایش، هر کدام از این بزرگان چیزی به این سرزمین هدیه دادهاند که هیچ زمان فراموش نمیشود.
چشمان آقای احمدی کمی نمناک میشود؛ به یکی از سنگها اشاره میکند و ادامه میدهد: وقتی به قبر شاملو میرسم، انگار هنوز صدای آن اشعار در گوشم میپیچد. آنهایی که در زمان خود شاید فراموش شدند، امروز در دل مردم جاودانهاند. در اینجا، هر قدم که برمیدارم، انگار تاریخ زنده است. انگار هنرمندان اینجا هنوز با ما هستند، هنوز از دل این خاک حرف میزنند. اینجا بهنوعی زندگی و مرگ در هم میآمیزد. آنها که در سختیها زندگی کردند، در اینجا آرام گرفتهاند، و هر سنگ قبر مانند یک یادگاری از درد و رنج آنهاست. اما همانطور که این هنرمندان از دل رنجهایشان آثاری جاودانه آفریدند، من هم اینجا هستم تا یادشان را زنده نگه دارم.
در حالی که از کنار قبرهای دیگر میگذریم، آهی عمیق میکشد و به سوی قبر غلامحسین بنان اشاره میکند. صدایش کمی میلرزد و میگوید: صدای او هنوز در این هواست. من هیچوقت فراموش نمیکنم آن روزهایی را که مردم با شوق و هیجان به اینجا میآمدند، اما امروز همه چیز تغییر کرده است. دیگر آن شور و شوق نیست. مشکلات اقتصادی مردم را از اینجا دور کرده، اما روح هنرمندان همیشه در دل این خاک زندگی میکند. همین برای من کافی است.
چشمانش دوباره پر از اشک میشود؛ به جلو نگاه میکند و انگار در دل خود به هنرمندان قولی میدهد که یاد آنها را هیچگاه فراموش نخواهد کرد. در حالی که به قبرهایی که در اطرافشان قرار دارند، نگاه میکند، به آرامی میگوید: شاید دیگر مردم مثل گذشته به این قبرها سر نزنند، اما من اینجا هستم. من اینجا، کنار این خاک، در کنار یاد این بزرگان، همچنان نگهبان یادشان خواهم بود. هیچچیز نمیتواند آنها را از یاد مردم این سرزمین پاک کند. هنرمندان همیشه در دل مردم خواهند بود. آنها ممکن است در دنیای مادی ما نادیده گرفته شده باشند، اما روحشان همیشه در اینجا زنده است.
در این لحظه، میتوانم صدای قلب آقای احمدی را بشنوم، انگار قلب او هم با این خاک، با این قبرها و با این تاریخ پیوند خورده است. وقتی از او میپرسم که چرا پس از این همه سال هنوز در اینجا کار میکند، جواب میدهد: من اینجا هستم چون به آنها دین دارم. به هنرمندانی که هر کدام با خون دل، تاریخ و فرهنگ ایران را ساختهاند.
با نگاه آخر به آقای احمدی، مردی که سالها در کنار این تاریخ زیسته است، خداحافظی میکنم و از او فاصله میگیرم. در چهرهاش چیزی عمیقتر از یک نگهبان ساده به چشم میخورد؛ نگاهش روایتگر سالها همراهی با این مکان مقدس و هنرمندان بزرگ است. هر کلمهای که در طول صحبتهایمان از او شنیدم، همچون قطعهای از تاریخ ایران، در دل این خاک نقش بسته است؛ اما این خداحافظی، همچون تمام لحظات پیشین، ناتمام است.
مردی که در سکوت و آرامش این گورستان، همچنان نگهدار یاد هنرمندان بزرگ است، گویی جزیی از همین تاریخ زنده است. قدمهایم بهسوی در خروجی میروند، اما خاطره این گفتوگو، این نگاه، و این سکوت پر از معنا، همچنان در ذهنم باقی خواهد ماند. در دل این مکان که پر از قصهها و یادهاست، خداحافظی با جعفر نه یک پایان، بلکه ادامهای است از داستانی که هیچگاه تمام نمیشود.
انتهای پیام