به گزارش ایکنا، حجتالاسلام والمسلمین مهراب صادقنیا، استاد دانشگاه ادیان و مذاهب یادداشتی درباره سرنوشت قوم بنی اسرائیل به رشته تحریر درآورده که متن آن را در ادامه میخوانید؛
تاریخ پر فراز و فرود بنیاسرائیل پر است از رخدادهای درسآموز. درخشانترین دوره آن، پادشاهی داوود است که پس از سلیمان با خیرهسری پسرش که جانشینِ او شده بود از بین رفت. در باب دوازدهم کتاب اول پادشاهان میخوانیم:
«رحُبعام به شکیم رفت، زیرا تمام قوم اسرائیل برای مراسم تاجپوشی او در آنجا جمع شده بودند. وقتی یَرُبعام، پسر نباط که از دست سلیمان به مصر فرار کرده بود از واقعه خبردار شد از آنجا برگشت. دوستانش او را تشویق کردند که در مراسم تاجپوشی رحبعام، پادشاه تازهی اسرائیل، شرکت کند. یربعام پذیرفت و او هم با مردم اسرائیل در شکیم یکجا شد. آنگاه يَربعام و تمام قوم اسرائیل نزد رحُبعام آمده و به او گفتند: «پدرت بار سنگینی را بر دوش ما نهاد. پس حالا تو باید زحمت و کار شاقه و بار سنگین را از دوش ما برداری تا ما تو را خدمت کنیم.» او جواب داد: «برای من سه روز مهلت بدهید و بعد از سه روز دوباره پیش من بیایید.» پس مردم همگی آنجا را ترک کردند. رحبعام با مو سفیدانی که در زمان حیات پدرش مشاورین او بودند مشورت کرده و پرسید: «نظر شما چیست؟ بگویید که به مردم چه جواب بدهم؟» آنها به او گفتند: «اگر میخواهی خدمت خوبی برای این مردم بکنی، طوری به آنها جواب بده که خوش شوند و آنوقت آنها نیز با صداقت و وفاداری خدمت تو را خواهند کرد.» اما پادشاه مشورت بزرگان قوم را قبول نکرده و رفت تا از جوانانی که با او یکجا بزرگ شده و حالا مشاورین او بودند مشورت بخواهد. بنابران از آنها پرسید: «نظر شما چیست و به این قوم چطور جواب بدهم؟ آنها به من گفتهاند: باری را که پدرت بر دوش ما گذاشته است سبک بساز.» مشاوران جوان به او گفتند: «تو به آنها اینطور جواب بده: انگشت کوچک من ضخیمتر از کمر پدرم است. شما میگویید که پدرم بار سنگینی را بر دوش شما گذاشته است، ولی من آن را سنگینتر میکنم. پدرم شما را با قُمچین (تازیانه) ادب کرد من شما را با گژدم تنبیه میکنم.»
بعد از سه روز يربعام و قوم اسرائیل پیش رحبعام آمدند. پادشاه به آنها جوابی سخت داد و مشورت بزرگان قوم را نشنید. او به مردم مطابق نظر جوانان جواب داده گفت: «پدرم بار سنگین را بر دوش شما گذاشت، ولی من آن را سنگینتر میسازم. پدرم شما را با قمچین سرزنش کرد، من شما را با گژدم تنبيه میکنم.» به این ترتیب پادشاه خواهش مردم را قبول نکرد. وقتی مردم اسرائیل دیدند که پادشاه به خواهش آنها توجهی نکرد، به او گفتند: «ما با پادشاهی داود رابطهای نداریم. با پسر پَسّی (یعقوب) ما را کاری نیست. ای مردم اسرائیل، به خانههایتان برگردید، و تو ای داود، پادشاه خانواده خود باش!» پس مردم اسرائیل به خانههای خود برگشتند. و تنها قبيلهی يهودا به او وفادار ماند. بعد از چند روز رحبعام، پادشاه اِدورام را که رئیس کارگران اجباری بود فرستاد تا مردان را از قبایل دیگر جلب کند. اما مردم اسرائیل او را سنگسار کردند و کشتند. ولی رحبعام با عجله بر عراده خود سوار شد و به اورشلیم فرار کرد.
خیرهسری رحبعام سلطنت داوود را به باد داد. پس از این ماجرا پادشاهی یکپارچه اسرائیل به حکومت شمالی و جنوبی تقسیم شد. اولی در سال ۷۲۲ قبل از میلاد به دست اقوام مهاجمِ همسایه افتاد و یهودیه جنوبی در سال ۵۸۶ قبل از میلاد به دست نبودکد نصّر، پادشاه بابِل فتح شد.
انتهای پیام