به گزارش ایکنا، عبدالمجید مبلغی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، یادداشتی را با عنوان «ضرورت تاریخپژوهی پایهای فقه و دشواریهای سنخشناسانه پیش روی آن» به رشته تحریر درآورده که متن آن از نظر میگذرد؛
فقه، برخلاف آن چه ممکن است در نگاه نخست به نظر آید، دانشی است به جد معطوف به عمل و جهان بیرون. چهبسا این دانش، بیش و پیش از هر دانش دیگری در تاریخ اسلام، با واقعیات بیرونی آغشته و در ارتباط با آن پرورده است. در واقع بافتار نظری و ساختار روش شناختی فقه در پیوند با عرصه واقعیت شکل گرفته است؛ حتی، در نگاهی تبارشناسانه، میتوان ادعا کرد وجوه متافیزیکال فقه (چونان یک اپیستمه تاریخی از جنس آگاهی کلاسیک در ادیان ابراهیمی)، در تعاقب سرشت عمل محور این دانش گسترده است و از منطق فیزیکالی تاثیر پذیرفته است که مناسبات زمانه و زمینه را برمیتاباند و بازمینمایاند. از سوی دیگر، در بازگشتی تمدنکاوانه به تاریخ مسلمانی و مسلمانان، به بیراهه نزدهایم اگر فقه را سترگترین دانش تاریخی در تمدن اسلامی بدانیم؛ دانشی که بخش مهمی از خلاقیت این تمدن را، چه شیعه و چه سنی، به خود اختصاص داده است. فقه، ذیل چنین رویکردی، برآیند و برآورد این تمدن و دستاورد هویتی و به یک معنا دربردارنده بخش مهمی از عصاره مدنی آن است. ویژگی دیگر که با دو ویژگی قبلی همبسته است و به یک معنا از آنها برمیخیزد نسبت فقه با قدرت است. هم چنانکه رویکرد ساختارگرایانه در علوم اجتماعی نشان داده است هرجا که پای دانش و عمل به میان آید نفر سوم این جمع قدرت خواهد بود. باید دقت کنیم که قدرت در اینجا صرفاً به مثابه پیامد خطی و حاصل نهایی نسبت میان دانش و عمل نیست؛ بلکه فراتر، ذاتی روابط و مناسبات پرورنده دانش و عمل است و در محلی بر می شکوفد که بذر دانش در زمین عمل جوانه زده است.
با لحاظ آنچه گفته شد میتوان فقه را محل به هم رسیدن دانش عمل و قدرت در تاریخ اسلام دانست و برای آن جایگاهی بس مهم و کم مانند، اگر نگوییم بیمانند، لحاظ کرد. این اهمیت، جایگاه و کارکرد هویتی آنگونه که نظامنامه درونی فقه (مانند هر ساختار تاریخی و هرمی حایز دانش معطوف به عمل و قدرت دیگری) ادعا می کند دور از دسترس و ناپذیرنده تحلیل های برون نگرانه تاریخی نیست. در واقع این نظام آگاهی را، به رغم میل و ادعا و علاقه کارگزاران فقه، صرفا محل تاملات درون نگرانه و دیسیپلینی دانستن همانقدر ناپذیرفتنی است و با استانداردهای تاریخ پژوهی تبارشناسانه ناسازگار است که سرتافتن از مطالعه سیر تطور و مسیر تحول نظام آگاهی در تبارهای هر رشته دیگری در علوم انسانی. اتفاقا فقه به جد نیازمند مطالعات تاریخی است و از جمله به دلایل پیش گفته (عطف به جهان عمل، آمیختگی با قدرت و جذب بیشترین خلاقیت مسلمانان در طول تاریخ در قیاس با هر دانش دیگری)، تشنه غورهای تبارپژوهانه انتقادی است. حتی این دانش دارای بیشترین سازگاری با چنین رویکردهایی است. البته نباید به غلط پنداشت که این تشنگی برای مطالعات تاریخی و استعداد برای موضوع چنین پژوهشهایی واقع شدن، به معنای ساده بودن رویکرد تاریخپژوهانه و تحولشناسانه به فقه است. واقعیت آن است که تاریخ پژوهی اندیشه فقهی، چونان عرصه به هم رسیدن و گره گاه درهم آمدن سطوح متفاوت مرتبط با نحوه بودن مسلمانان در عصر میانه اسلامی (از دانش گرفته تا عمل و قدرت) از دشوارترین و دیریابترین حوزههای مطالعاتی در پژوهشهایی از این دست است. این دشواری و دیریابی مشخصا رویکرد به مبحث روششناسی را در مطالعات تاریخ پژوهی فقه بسی مهم، حساس و استراتژیک نموده است.
در نوشتار بعدی به این مهم میپردازم و میکوشم که در حد توان خود، تا توضیح دهم چگونه مطالعه تطورشناسانه فقه، از جمله به اقتضای آن که خطوط آشکار و پنهان منتهی به سبکهای زندگی تاریخی اسلامی کمابیش از آن سررشته میگیرد، تمهیدات روششناختی ویژهای را میطلبد و گامهای تازهای را نیازمند است؛ تمهیدات و گامهایی که امید میرود راه به شناخت و تحلیل برخی انگارههای کلیدی مهم در فهم پویاییهای منجر به گذارهای تاریخی فقه از دیروز تا امروز بگشایند.
انتهای پیام