به گزارش خبرنگار ایکنا؛ عاشورا، بیتردید یکی از بنیادهای فرهنگ شیعی است و شرکت در مراسم و مناسک عاشورایی، جزیی مهم از سبک زندگی شیعیان. تنوع و تکثر این مراسم و مناسک، به ویژه در دوره معاصر، سبب شده است هر کدام ما از عاشورا تجربهای متفاوت داشته باشیم؛ عاشورایی شخصی. محور کتابهای مجموعه کآشوب، روایت همین عاشوراهای شخصی است. روایت روضههایی که زندگی میکنیم. پس از «کآشوب» و «رستخیز»، حالا سومین جلد این مجموعه با نام «زان تشنگان» منتشر شده است. مجموعهای که بنا دارد هر سال از منظری دیگر و آدمهایی دیگر به حال و هوای امروز ما و روضهها نگاه کند. عادت شیعه به ثبت عاشورا در شکل موزون و در قالب شعر بوده است.
در خاطرات خیلی از ما یک سومشخص پنهان هست که بخش زیادی از نسبت امروزمان با محرم و عاشورا را مدیون او هستیم. سومشخصهای پنهان گاهی مادربزرگ، پدر و پدربزرگ هستند، گاهی استاد و غریبهای رهگذر. معمولاً شخصیت پیچیده، فن بیان قوی یا توانایی منحصربهفردی ندارند، فقط ارادتی واقعی دارند و مهارت و شگردشان همین صداقتشان است. تنها ویژگی خارقالعاده آنها این است که سومشخص عاشقند. شاید در هیاهوی روزمرگی میزان دلبستگی و حرارتی که به ما منتقل کردهاند و عمق تأثیرشان در زندگیمان را فراموش کرده باشیم، ولی وقت نوشتن متنی درباره ارتباط خودمان با روضه و عزا خاطرات این اثرگذاران بیادعا برمیگردد و علاقه و نشانههایی که در ما جا گذاشتهاند، متن را پر میکند.
بیشتر روایتهای کتابی که در دست دارید ماجرای سرایت دلبستگی است و قصه دستبهدستشدن سرسپردگی. در کتاب «زان تشنگان» بیست و چهار نفر از اتفاقها و سومشخصهایی نوشتهاند که نسبت آنها را با رخداد سال ۶۱ هجری تغییر دادهاند. بیست و چهار نفر از تجربههایی نوشتهاند که در دل این سنت عزا و در همین کوچهها و تکیهها شکل گرفته و دریافت و برداشت تازه با خودش آورده است، آنها گزارشی صادقانه و عینی دادهاند از رویدادهایی که در همین روزها اتفاق افتاده، اما روح آن حماسه و غم دیرین در آن جاری است.
«گوشه خرم» روایتی از حامد شکیبانیا است. در این روایت میخوانیم: به چشمهای تک تک آدمها خیره نگاه کرد و با صدای بلند و بم خواند «شمر به قتلگه همی نعرهزنان زدی صلا، زینب مرتضی علی، کار حسین تمام شد.» تمام حسینیه با صدای بلند فریاد میکشید. انگار قیامت شده بود. همه ستونها ناله عزا سرمیدادند. من همانطور که همراه جمعیت عربده میکشیدم، چشم گرداندم و به آدمها نگاه کردم. به مردانی که به سرشان میزدند و زار زار میگریستند. اکبر آقا سینی چای را روی میز گذاشته بود و با دو دست صورتش را پوشانده بود و شانههایش بالا و پایین میرفت. پشت سر نوحهخوان روی پارچه مشکی مخمل سوزندوزی شدهای با رنگ سبز و نارنجی نوشته بودند «حسین شعلهای است که خاموش نمیشود.»
مینو لعلروشن در روایت خود میگوید: «من تشنه ماجرا در آن عاشورا ناخواسته جای دیگری افتاده بودم، در خود واقعه. جایی که نه بوی قیمه داشت و نه صدای سنج و نه حظ فکل. فقط صدای گریه غریب و هولناک مادرم میآمد که معلوم نبود در کربلای بیمارستان چه دیده و چه بر سرش آمده که حالا اصل ماجرا در این خانه بی جهاز و در این آفتاب بیپرده برای ما تحفه آورده است. حرفی هم نمیزد تا به لطافت ماجرا کمک کند. همه چیز مثل همان خانه لخت و خشن بود. همه چیز خود ظهر عاشورا بود. مادرم چند ساعتی در آن حال ماند. آنقدر آنجا دو زانو نشست تا خانه نیمه تاریک شد. کسی بالاخره همت کرده بود خورشید را کشیده بود پایین، چراغهای خانه خاموش بود. یک وقتی که هیئت مادرم به سختی در تاریکی دیده میشد، با ادبی خاص از روی دو زانو بلند شد. برادرم را که روی تشکچه کنار پشتی خوابش برده بود، خیلی محکم به خودش فشار داد و بعدش رفت لباس عوض کند. از اتاق که آمد بیرون، برای اولین بار محرم سیاه پوشیده بود.
آن روز شخص شخیص ظهر خونین عاشورای سال ۱۳۷۳ از حرم علی بن موسی الرضا حرکت کرده بود و با چند ساعت تأخیر بدون نذری، بدون سنج و زنجیر، بدون هیچ بویی به خانه ما قدم گذاشته بود. مادرم خانم شمسآبادی لیسانس پرستاری از دانشکده بانو اشرف، هم بیهیچ حرف پیش و بدون هماهنگی و آمادگی قبلی، تمامقد صاحب مجلس عزای اباعبدالله شده بود.»
یادآور میشود؛ کتاب «زان تشنگان» به همت انتشارات اطراف به قیمت ۳۶ هزار تومان روانه بازار نشر شده است.
انتهای پیام