نادعلی عاشوریتلوکی، قرآنپژوه و دانشیار دانشگاه آزاد نجفآباد در یادداشتی با موضوع سفر، به بررسی و تفسیر جایگاه سیر و سیاحت در قرآن پرداخته است که قسمت اول یادداشت روز گذشته با عنوان «جایگاه سیر و سیاحت در قرآن» منتشر شد، اکنون قسمت دوم این یادداشت که به صورت اختصاصی آن را در اختیار ایکنا اصفهان، قرار دادهاند، منتشر میشود:
حقیقت این است که فرمان سیر و سیاحتی که در آیۀ «قل سیروا فیالارض» و آیات مشابۀ آن آمده، مطلق است و چنین به نظر میرسد که محدودۀ تاریخی یا فضای جغرافیایی خاصی را مدنظر قرار نمیدهد، بلکه حتی از طول تاریخ و عرض جغرافیایی هم فراتر رفته و محدودۀ حاکمیت فرهنگهای مختلف و دامنۀ سیطرۀ آداب و رسوم جوامع و ملل دیگر و حتی تمدنهای پیشین را در مدنظر قرار میدهد تا مسلمانان بتوانند با بینشی درست و نگاهی همهجانبه و نه صرفاً یکجانبه و یک سویه به تعامل با دیگر جوامع بپردازند. یقیناً چنین فرمانی را نمیتوان در محدودۀ زیارت عتبات عالیات با همۀ ارزش و اعتباری که دارد، منحصر کرد؛ زیرا سفر به این مکانهای مقدس، آرزوی همۀ شیعیان است که با عشق و علاقهای زایدالوصف بدان اقدام میکنند. حتی فراتر از این، نباید آن را در سفرهای زیارتی به حرمین شریفین خلاصه کرد؛ چرا که مسافرت به این اماکن مقدس و زیارت آنها نیز از وظایف بدیهی مسلمانان است که نیازی به این همه تأکید و سفارش قرآن ندارد، بلکه قطعاً مراد از آن امری فراتر از این جایگاههای متبرک و مقدس است که با چنین فرمانهایی مؤکد میشود.
خصوصاً که قرآن برای توصیه به چنین امری، از واژۀ «زیارت» هم استفاده نکرده تا مخصوص دیدار اماکن مذهبی باشد. بلکه واژۀ «سیر» به کار برده که معنایی به مراتب گستردهتر از زیارت دارد. حتی به نظر میرسد که نمیتوان و نباید مراد از سیر و سفر را صرفاً دیدار ظاهری از سرزمینهای دیگر دانست که بهطور طبیعی در هر سفری رخ میدهد که هرچند در جای خود بسیار مهم است، اما هرگز نمیتواند تا این اندازه بنیادین و اساسی باشد که این گونه مورد تأکید قرآن قرار بگیرد؛ بلکه آنچه قرآن بدان اشاره دارد، قطعاً امری فراتر از این امور ظاهری است و به آشنایی با فرهنگهای مختلف و آداب و رسوم دیگر اقوام و آیین و مذاهب سایر ملل مربوط میشود که هرگز از هیچ راه دیگری، حتی با مطالعۀ کتابهای گوناگون هم به دست نمیآید.
علم حاصل از مسافرت؛ عینالیقین و حقالیقین
آنچه از راه مطالعه و تحقیقِ کتابخانهای به دست میآید، علم و آگاهی است که البته مهم است ولی علمالیقین است. اما آنچه از راه مسافرت و پژوهشِ میدانی به دست میآید، تجربه اندوزی و دانشافزایی است که افزون بر دانش و آگاهیِ صِرف است و آن را میتوان عینالیقین و حقالیقین نامید که اصلاً قابل مقایسه با علمالیقین نیست و چنانکه گفتهاند: «التجربه فوق العلم» یعنی تجربه برتر از علم و آگاهی است و دانش هر اندازه زیاد باشد هرگز به جایگاه تجربه نمیرسد.
انسانهای اهل سفر
تجربه، حس کردن و لمس کردن است، ولی علم و دانش، دانستن و درک کردن و فاصلۀ میان این دو امر همانند فاصلۀ میان زمین و آسمان است. به همین دلیل، انسانهایی که اهل سفر هستند، معمولاً انسانهایی آشتیجو و اهل مدارا میشوند و به نسبیت فرهنگی باور پیدا میکنند و چون از «خودشیفتگی» و «خودستایی» که حاصل «خودحق پنداری»، «خودمطلق بینی» و «خود درستکرداری» است دوری میگزینند، به همۀ انسانها و باورهایشان به دیدۀ احترام مینگرند و خدا را خدای همگان میدانند و به ذات اقدس الهی به دیدۀ انحصار نگاه نمیکنند گه گویا فقط خدای یک گروه خاص یا یک طایفۀ مخصوصی هست و بس.
و اگر بخواهیم آنها را در یک کلام خلاصه کنیم باید بگوییم که به تمام معنا رنگینکمانی میاندیشند و دیگر خاکستری هم نیستند، چه رسد به اینکه بخواهند هم چیز را سفید یا سیاه ببینند. و همین امر موجب میشود که فهم و برداشت تفسیریشان از قرآن متفاوت شود، چرا که آیات مذکور را در کنار آیات دیگری نظیر آیۀ 13 سورۀ حجرات قرار میدهند که میفرماید: «یَا ايُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا» و به این باور میرسند که قوم و قبیله، نژاد و ملیت، رنگ و فرهنگ، و آئین و مذهب صرفاً وجه تمایز انسانها با یکدیگر است و نه دلیل برتری یک قوم بر قوم یا اقوام دیگر. آنها به همۀ انسانها با فرهنگهای مختلف به دیدۀ احترام مینگرند، حتی اگر هیچ یک از اصول آن فرهنگها را باور نداشته باشند.
اینکه به فتوای بسیاری از فقها و مراجع، نماز جماعت در مسجدالحرام در کنار سایر مسلمانان نه تنها درست است، بلکه ثواب هم دارد، پیام بسیار مهمی در درون خود دارد. در کنار کعبه حتی باورهای مذهبی هم رنگ میبازد، چه رسد به نژاد و ملیت یا قوم و قبیله و قرآن در صدد ساختن چنین مدینۀ فاضلهای است. تازه این تنها یکی از صدها قرینه و شاهدی است که در متن دین وجود دارد که حاکی از دوراندیشی شارع برای پیاده کردن احکام دینی در دورههای مختلف با فرهنگها و آداب و رسوم متفاوت است و بزرگان دین و متولیان امور باید بر همین قیاس به سایر مسائل بپردازند و همزیستی مسالمتآمیز انسانها - و نه فقط مسلمانها - را از دل این متون اسخراج نمایند و عینیت ببخشند.
آنچه از سخنان شهید مطهری و نمونههایی که ذکر کرده بر میآید، این است که اگرچه مسافرت برای همگان خوب و مفید است، ولی برای نخبگان، به ویژه نخبگان فکری و فرهنگی و مرزداران دینی و پاسداران عقیدتی و مذهبی لازمتر و ضرورتیتر است تا با شناخت کامل از عینیت جامعه و با آگاهی درست از واقعیتهای دنیای اطراف به مرزبانی از باورهای دینی و اعتقادی بپردازند. در غیر این صورت ممکن است فهمی از دین ارائه شود که مردم با آن احساس بیگانگی کنند یا آن را مزاحم زندگی خود تلقی نمایند و در این صورت هیچ ضربهای مهلکتر و هیچ زیانی ویرانگرتر از این نمیتوان برای دین تصور کرد.
به همین دلیل لازم است که دربارۀ روانشناسی سفر و جامعهشناسی مسافرت همچنان بحث و بررسیهای بیشتری صورت بگیرد و دیدگاههای قرآنی و رواییِ مسافرت مورد تجزیه و تحلیل افزونتری قرار بگیرد تا جایگاه تأثیرگذار سفر و موقعیت ممتاز مسافرت برای همگان روشن شود. اینکه افراد عادی و معمولی به سفر بروند یا نروند چندان مهم نیست. ولی اینکه بزرگان و فرهیختگان به مسافرت بروند، قطعاً در نگاه انسانشناسانۀ آنها مؤثر خواهد بود و در هدایت درست جامعه تأثیرگذارتر خواهد شد.
تغییر نگاه افراد عادی و معمولی تأثیرات فردی دارد که شاید مقطعی هم باشد. اما اگر نگاه و رویکرد مجتهدی فرهیخته عوض شد، قطعاً تأثیرات اجتماعی شگرفی خواهد داشت که هم به نفع دین خواهد بود و هم به سود مردم تمام خواهد شد و آنچه بیشتر مورد نیاز است این چنین تغییر و رویکردهایی است. چنانچه نمونههای متعددی از حضور برخی بزرگان برای تبلیغ دین یا برای معالجه و درمان در خارج از مرزها و تغییر نگاهشان به برخی مسائل نقل قولهای بسیاری نقل شده است. طبیعی است مجتهدی که به غرب سفر کرده و نه تنها از نزدیک با برخی مشکلات مؤمنان آگاهی مییابد، بلکه خود نیز با همان مشکل دسته و پنجه نرم میکند و مثلاً دشواریِ دسترسی به گوشت حلال را در پارهای شهرها و کشورها میبیند، مطمئناً در مورد ذبیحۀ اهل کتاب نگاه و نظری پیدا میکند که با نگاه مجتهد دیگری که به چنین مسافرتهایی نرفته و چنین فضایی را از نزدیک تجربه و لمس نکرده متفاوت میشود.
آنچه در اینجا تغییر کرده مبانی و منابع نیست، بلکه نوع نگاه به مسائل تغییر کرده که مجتهد اولی از آیۀ ششم سورۀ مائده (و طعام الذین أوتوا الکتاب حل لکم) چیزی را میفهمد که ممکن است مجتهد دوم چنین برداشتی نداشته باشد. در حالی که منابع و مبانی هر دو مجتهد یکی است. این همان چیزی است که استاد شهید در بحث دیگری با عنوان «تأثیر جهانبینی فقیه در فتواهایش» به تفصیل مورد بحث قرار میدهد و ضمن تصریح به تأثیر سفر در فهم و برداشت فقیه، اینگونه میفرماید: «فقیه و مجتهد كارش استنباط و استخراج احكام است، اما اطلاع و احاطه او به موضوعات و به اصطلاح طرز جهان بینیاش در فتواهایش زیاد تأثیر دارد. فقیه باید احاطه كامل به موضوعاتی كه برای آن موضوعات فتوا صادر میكند داشته باشد.
اگر فقیهی را فرض كنیم كه همیشه در گوشۀ خانه و یا مدرسه بوده و او را با فقیهی مقایسه كنیم كه وارد جریانات زندگی است، این هر دو نفر به ادلّه شرعیه و مدارك احكام مراجعه میكنند، اما هركدام یك جور و یك نحو بهخصوص استنباط میكنند. مثالی عرض میكنم: فرض كنید یك نفر در شهر تهران، بزرگ شده باشد و یا در شهر دیگری مثل تهران كه در آنجا كُر و آب جاری فراوان است، حوضها و آب انبارها و نهرها هست و همین شخص فقیه باشد و بخواهد در احكام طهارت و نجاست فتوا بدهد. این شخص با سوابق زندگی شخصی خود وقتی كه به اخبار و روایات طهارت و نجاست مراجعه كند یك طوری استنباط میكند كه خیلی مقرون به احتیاط و لزوم اجتناب از بسیاری چیزها باشد. ولی همین شخص كه یك سفر به زیارت خانه خدا میرود و وضع طهارت و نجاست و بیآبی را در آنجا میبیند، نظرش در باب طهارت و نجاست فرق میكند، یعنی بعد از این مسافرت اگر به اخبار و روایات طهارت و نجاست مراجعه كند آن اخبار و روایات برای او یك مفهوم دیگر دارد. اگر كسی فتواهای فقها را با یكدیگر مقایسه كند و ضمناً به احوال شخصیه و طرز تفكر آنها در مسائل زندگی توجه كند میبیند كه چگونه سوابق ذهنی یك فقیه و اطلاعات خارجی او از دنیای خارج در فتواهایش تأثیر داشته به طوری كه فتوای عرب بوی عرب میدهد و فتوای عجم بوی عجم، فتوای دهاتی بوی دهاتی میدهد و فتوای شهری بوی شهری» (مجموعه آثار شهید مطهری، ج20،ص182).
روشنگری؛ ارمغان سفر
این خاصیت سفر است که ویژگی کشف و روشنگری دارد و همین خاصیت موجب تغییر نگاه میشود و تغییر نگاه به تغییر فهم و برداشت منتهی میشود که لازمۀ زندگی دینی در هر دورهای است. همچنین برای کسی که دائماً در حضَر است و با مصرف بسیار زیاد آب هم به طهارت و پاکی یقین پیدا نمیکند، وقتی به کشوری خاص سفر میکند که اگرچه روی اقیانوس اطلس قرار دارد؛ ولی هرگز در توالتهایش چیزی به نام آب برای طهارت موجود نیست، حتماً از طهارت و نجاست چیزی میفهمد که با نگاه کسی که این تجربه را ندارد، متفاوت خواهد شد.
خوب است این مورد را هم از آثار استاد شهید شاهد بیاوریم که میفرماید: شخص روحانىای بود که خيلى مرد خوبى بود، ولی اندكى در كارها وسواس داشت، مخصوصاً در طهارت و نجاست و وضو گرفتن. رفت مكه و برگشت نگاهش عوض شد. مثل اينكه همان سال، حاجىِ كويتىها بود و با کاروان آنها با ماشين به مکه رفته بودند، آنجا وسيله نبود. يك آفتابه آب داشتند كه پانزده نفر مىبايست با آن وضو بگيرند. گفت من آنجا فهمیدم خيلى ساده با يك استكان آب هم مىشود وضو گرفت. معلوم است آدمى كه در مدرسه جدّه هميشه يك رودخانه آب از جلويش رد مىشود، خيلى دير يقين پيدا مىكند كه مثلاً صورتش را به هنگام وضو شست يا نشُست. اما آنجايى كه بيش از يك استكان آب وجود ندارد، زودتر هم يقين مىكند. آب قليل خودش احكامى دارد، ولى مردمى كه هميشه سروكارشان با آب لولهكشى و آب جارى و استخرِ داخل حياط است، كم كم طهارت با آب قليل به آنها نمىچسبد. شرايط كه عوض شد مىبيند میچسبد، خوب هم مىچسبد (مجموعه آثار شهيد مطهرى، ج15، ص89).
پختگی و کمال؛ ثمره سفر
به همین جهت است که اگر گفته شود، سیر و سفر در فهم دینی به شدت تأثیرگذار است و تجربههایی که از مسافرت به دست میآید در نگاه دینیِ مسلمانان أثر مستقیم دارد، سخن گزافی گفته نشده است؛ چرا که این چیزی نیست که بتوان در جایی دیگر و مثلاً از لا به لای کتابها به دست آورد. مگر کسی با خواندن کتابهای راهنمایی و رانندگی راننده میشود؟ یا مگر میتوان با خواندن فنون غواصی به غواص ماهری بدل شد یا با مطالعۀ کتابهای شنا، شناگر قابلی شد؟ ماهیت و واقعیت سفر هم این گونه است و بدون مسافرت هرگز نمیتوان به پختگی و کمال رسید. در سفر است که بین افراد نوعی دانش فرهنگی ایجاد میشود و به آنها میآموزد که فرهنگ، بستری بسیار گسترده دارد و قلمرو فرهنگ بسیار متنوع و متکثر است و انسانها باید بیاموزند که تا میتوانند از قوممداری فرهنگی دور شوند و به همگرایی فرهنگی روی بیاورند.
ارمغان سفر
آدمها تا زمانی که به مسافرت نرفتهاند گمان میکنند که هر آنچه که مربوط به آنهاست اصل و اصیل است و دیگران هر چه که دارند و میگویند و عمل میکنند تماماً غیر اصیل و غیر قابل تحمل است. تنها در سفر است که قوممداری فرهنگی تضعیف میشود و انسانها به نسبیگرایی فرهنگی نزدیک میشوند که اتفاق بسیار مهمی است. در کشوری مثل کشور ما که دارای تنوع فرهنگی، اقلیمی و زبانی فراوانی است، هر چه این مسافرتها بیشتر باشد و ما با خرده فرهنگها آشناتر و نزدیکتر شویم و بتوانیم عناصر فرهنگی آنها را حس و لمس و تجربه کنیم، یاد میگیریم که به این تکثر احترام بگذاریم و مدارا را تمرین کنیم. حال اگر از درون مرزهای خود فراتر رویم و با فرهنگها و آداب و رسوم مردمان دیگری آشنا شویم که از نظر دین و آیین همانند ما نیستند، قطعاً در نوع نگاه و بینش ما بیشتر تأثیر خواهد داشت و همزیستی مسالمتآمیزی که در متن منابع دینی ما بر آن تأکید شده بیشتر مفهوم و معنا پیدا خواهد کرد.
اینکه قرآن در آیۀ64 سورۀ آلعمران با صراحت میفرماید: « قُل يا أَهلَ الكِتابِ تَعالَوا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَينَنا وَبَينَكُم أَلّا نَعبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلا نُشرِكَ بِهِ شَيئًا وَلا يَتَّخِذَ بَعضُنا بَعضًا أَربابًا مِن دونِ اللَّهِ فَإِن تَوَلَّوا فَقولُوا اشهَدو بأنّا مسلمُون» آیا مفهومی جز این دارد که مسلمانان باید با حفظ هویت دینی و فرهنگی خویش، به باورها و فرهنگهای دیگر ملل هم احترام بگذارند و همزیستی مسالمتآمیزی با آنان داشته باشند؟ اگر فهمی غیر از این در نظر باشد، اساساً دعوتی صورت نمیگیرد و اگر بگیرد هم هرگز معنا و مفهومی نخواهد داشت؛ زیرا از همان آغاز ما حق را صد در صد به خود اختصاص دادهایم و برای طرف مقابل هیچ حق و هویتی قائل نیستیم. مطمئناً بخشی از آن چیزی که در این دعوت قرآنی آمده در سفر محقق میشود. زیرا انسانهایی که اهل سفر هستند، تنوع را لمس میکنند و تمایز را به خوبی میفهمند و تفاوت را درک میکنند و به رسمیت میشناسند. به همین دلیل به افرادی اهل مدارا بدل میشوند و چون اهل مدارا هستند به نسبیت فرهنگی باور پیدا میکنند و به فرهنگ دیگران احترام میگذارند و این امر یکی از مهمترین ارمغان سفر و بلکه پُرفایدهترین پیامدهای آن است. و همین است که به سفر جاذبه میدهد و به مسافرت مشروعیت میبخشد.
یاددداشت از نادعلی عاشوری تلوکی؛ دانشیار دانشگاه آزاد نجفآباد
انتهای پیام