«من ادواردو نیستم»؛ نگاهی بر خاطرات ثروتمندترین شهید شیعه
کد خبر: 3851991
تاریخ انتشار : ۰۱ آبان ۱۳۹۸ - ۱۲:۴۳

«من ادواردو نیستم»؛ نگاهی بر خاطرات ثروتمندترین شهید شیعه

گروه فرهنگی ــ شهید ادواردو آنیلی فرزند جیانی آنیلی، یکی از سرمایه‌داران بزرگ ایتالیایی و مالک سابق مجموعه فیات و مارلا کاراچو بود، او در جوانی به اسلام و سپس به مذهب تشیع گروید.

«من ادواردو نیستم»؛ نگاهی بر خاطرات ثروتمندترین شهید شیعهکتاب «من ادواردو نیستم»، ۷۲ داستان کوتاه از زندگی ثروتمندترین شهید شیعه، مهدی (ادواردو) آنیلی برای نوجوانان است.

این کتاب خاطرات کوتاه از شهید برجسته ای كه برای چنگ زدن به راه حقیقت از تمامی ارزش‌های خود دست كشید و جان خود را فدای اسلام و عرفان كرد، مردی که ثابت کرد می‌شود در درّه گناه بود، اما زنجیرهای شیطان را پاره کرد و تا اعلی علّیین بهشت پرواز کرد، مردی که بزرگ‌ترین آرزویش این بود که تا وقتی زنده است امام زمانش ظهور کند و از یارانش شود.

شهید ادواردو آنیلی فرزند جیانی آنیلی، یکی از سرمایه‌داران بزرگ ایتالیایی و مالک سابق مجموعه فیات و مارلا کاراچو بود، او در جوانی به اسلام و سپس به مذهب تشیع گروید و این موضوع بر خاندان بزرگ و قدرت‌طلب او که با صهیونیست‌ها نیز همکاری‌های گسترده داشت، سخت گران آمد.

ادواردو چندبار به ایران سفر کرد و با امام خمینی و آیت‌الله خامنه‌ای دیدار نمود و به زیارت امام هشتم رفت، گرایش او به اسلام و فعالیت‌های ضد استبدادی‌اش باعث شد که سرانجام در ۱۵ نوامبر سال ۲۰۰۰ به دست عوامل ناشناس و به طرزی مشکوک به قتل برسد، جسد او را زیر پل «ژنرال فرانکو رومانو» در بزرگراه تورینو به ساوونا یافتند و شواهد حاکی از آن بود که ادواردو از روی پل ۸۰ متری مذکور به پایین پرت شده است.

برخی رسانه‌ها مرگ ادواردو را توطئه‌ای صهیونیستی دانسته‌اند و در سال ۲۰۰۱ نیز در ایران فیلمی ساخته شد که شواهد و مدارکی دال بر ترور ادواردو به دست صهیونیست‌ها ارائه کرد.

کتاب «من ادواردو نیستم»، نوشته گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است که در سال 1397 در قالب 96 صفحه به بازار عرضه شده است.

در بخشی از کتاب می خوانیم:
«داشت از کنار قفسه‌های کتابخانه رد می‌شد و به کتاب‌ها نگاه می‌کرد. جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، فلسفه، تاریخ، رمان، شعر. جلوتر رفت. چشمش خورد به کتابی که در میان بقیه کتاب‌ها فرو رفته بود و مقداری خاک رویش نشسته بود. بی‌اختیار دست برد سمتش و از قفسه درش آورد. نگاهش کرد. ترجمهٔ انگلیسی کتاب مسلمانان بود. رویش نوشته بود: «The Holy Quran».
کتاب را باز کرد. چند سطری از آن را خواند. به نظرش جالب آمد. کتاب را ورق زد. چند سطر دیگر را خواند. به نظرش جالب‌تر آمد. گوشه‌ای از کتابخانه روی صندلی نشست و مشغول خواندن شد. یک ساعت گذشت. دو ساعت گذشت. سه ساعت گذشت و... کتاب برایش زیبا بود. نمی‌توانست برای یک لحظه هم کنار بگذاردش. هر چه بیشتر می‌خواند، بیشتر لذت می‌برد. حس می‌کرد گمشده‌اش به او نزدیک شده. کتاب را از کتابخانه دانشگاه امانت گرفت و به خوابگاه برد.

و در بخش دیگر می‌خوانیم؛
مهرماه سال 1360 بود، عراق داشت با حمایت آمریكا بمب و موشك می‌ریخت روی سر مردم ایران. نظامی، غیرنظامی، بزرگ، كوچك، همه را داشت می‌كشت. ادواردو برداشت و رفت كاخ سفید با مشاور امنیت ملی آمریكا دیدار كرد.
به او گفت: «شماها مداخله گرید. شماها دشمن اصلی مردم ایرانید. شماها قاتل اصلی مردم ایرانید.» نترسیده بود آنجا بلایی سرش بیاورند یا سرش را بكنند زیر آب.
بعدها داشت این ماجرا را تعریف می كرد، می گفت: «آن روز كه رفته بودم كاخ سفید و آن حرف‌ها را به مشاور امنیت ملی آمریكا می‌زدم، او عكس امام را زده بود روی یك دیوار، یك كلت دستش گرفته بود و داشت با تیر به آن می‌زد!
آن مقام آمریكایی شلیك می‌كرد و به من می‌گفت ما تا این مرد را از میان بر نداریم، آرام نمی‌نشینیم.»

انتهای پیام
captcha