به گزارش ایکنا به نقل از روابط عمومی بهنشر، حسین سعیدی، مدیرعامل بهنشر (انتشارات آستان قدس رضوی) اظهار کرد: در آستانه فرارسیدن ایام اربعین حسینی، مجموعه هفت جلدی «بچههای عاشورا» به قلم طاهره ایبد از گروه کرودک و نوجوان انتشارات بهنشر با نام «کتابهای پروانه» به دست کودکان ایران زمین رسید.
مدیرعامل بهنشر ضمن اشاره به این مجموعه و با بیان اینکه «بچههای عاشورا» داستانهای کوتاهی است که طی آنها سرگذشت کودکان و نوجوانان کاروان امام حسین(ع) در کربلا جداگانه بازگو میشود، گفت: تصویرگری این مجموعه به همت مسعود قرهباغی انجام شده است.
وی با بیان اینکه در این مجموعه هفت جلدی، رشادتها و دلیریهای شهدای کودک و نوجوان کربلا نقل شده است، افزود: «شمشیر و اسب زخمی»، «اسیران کوچک»، «مرد و میدان»، «کوچه به کوچه»، «جنگجوی کوچک»، «از غریبهها میترسم» و «عطش و آتش» عناوین این مجموعه هفت جلدی را تشکیل میدهند.
مدیرعامل بهنشر به داستانهای مجموعه «بچههای عاشورا» اشاره و اظهار کرد: «شمشیر و اسب زخمی» داستان شهامت عمرو، فرزند جنادة بن حارث سلمانی در سرزمین کربلا را روایت میکند. در جلد دیگر با عنوان «اسیران کوچک» روایت حماسه و شهادت اندوهناک طفلان مسلم بن عقیل بازگو شده است.
وی ادامه داد: در کتاب «مرد و میدان» بازخوانی شهامتهای قاسم، فرزند نوجوان امام حسن مجتبی(ع) در کربلا روایت میشود و در عنوان کتاب «کوچه به کوچه» چگونگی شهادت قاسم فرزند حبیب بن مظاهر، یار با وفای امام حسین(ع) در واقعه کربلا را میخوانیم.
به گفته سعیدی جلد دیگر این مجموعه با نام «جنگجوی کوچک» داستان رشادتهای عبدالله فرزند امام حسن مجتبی (ع) در واقعه کربلا را بیان میکند و «از غریبهها میترسم» داستان محمد فرزند سعید بن عقیل در واقعه کربلا بازگو میشود.
وی بیان کرد: در آخرین جلد این مجموعه نیز با عنوان «عطش و آتش» قصه شهادت علیاکبر (ع) فرزند رشید امام حسین (ع) در میدان نبرد روایت میشود که با شجاعت تمام در واقعه کربلا حضور داشت و به شهادت رسید.
مدیرعامل بهنشر با بیان اینکه هر یک از عناوین این مجموعه هفت جلدی در ۱۵ صفحه و در قطع وزیری منتشر شده است، یادآور شد: مجموعه «بچههای عاشورا» که پیش از این با تصویرگری و قطع متفاوت به بازار کتاب عرضه شده بود، اکنون با شمارگان یک هزار نسخه و با قیمت هر جلد ۱۰۰ هزار ریال در دسترس کودکان و نوجوانان ایرانی قرار دارد.
در یکی از عناوین این مجموعه با نام «جنگجوی کوچک» میخوانیم: «از وسط میدان جنگ، آنقدر خاک بلند میشود که هیچ چیز پیدا نیست. فقط خاک است و گرما، صدای شمشیر است و رنگ خون. چشمهایم میسوزد؛ گرد و خاک توی چشمهایم رفته. با نرمی دستم، چشمهایم را میمالم تا بتوانم دوباره عمویم را ببینم. نمیبینم. با دست میخواهم گرد و خاک را پس بزنم تا بلکه عمویم را ببینم. پیدا نیست. هیچ چیز پیدا نیست...».
انتهای پیام