به گزارش ایکنا، فارس نوشت: هنگام توصیف بزرگیاش باید ویژگی تواضع را هم افزود. پیرمردی دوست داشتنی با کلاه نمدی و چهره همیشه خندان که نوجوانان و جوانان به عشق او به مسجد میآیند. معلم قرآنی که جیبش پر از شکلاتهای خوشمزه است؛ شکلاتهایی که بابت کار خوب به بچهها میدهد. پیرمردی که وقتی بچهها سورهای از قرآن را میخوانند در گنجه گوشه مسجد را برای اهدای جایزه ویژهاش باز میکند. این حکایت حاج «احمد عظیمی» معلم 72 ساله قرآن است که بیش از نیم قرن همینگونه نوجوانان و جوانان را جذب مسجد و کلاس قرآن کرده. این معلم قرآن معتقد است که مسجد امنترین جا برای مسلمانان است: «هنر من مسجدی این است که همه افراد را زیر این گنبد جمع کنم. رمز این کار مهربانی و انجام کارهای مسجد توسط جوانان است. حضور جوانان در مسجد مهم است؛ چون من پیرمرد کاری از دستم برنمیآید و ایدهای برای ارائه ندارم.» اما اینکه حاج احمد روزی چند نوبت در مسجد کلاس قرآن برگزار میکند و چراغ مسجد را در طول روز روشن نگاه میدارد تا اهالی در آن رفتوآمد کنند همه ماجرا نیست؛ حاج احمد و شاگردان قدیم و جدیدش کارگاه صحافی مجهزی در زیرزمین مسجد دارند و قرآنهای فرسوده امامزادهها و مساجد را جمعآوری و تعمیر میکنند.
پدر ومادر حامیانم بودند
آرامش در کلامش حکمفرمایی میکند و چهره نورانی و دلنشینش نشان از انس با قرآن دارد. حاج احمد در میان شاگردانش از سرگذشتش میگوید: «ما یزدی هستیم. پدر و مادرم خیلی زحمت مرا کشیدند. من در مکتب اهلبیت (ع) رشد کردم. مادرم سید و زنی مؤمن و عالم بود؛ طوری که همسایهها سؤالات شرعیشان را از او میپرسیدند. چون پدر مادرم یکی از روحانیان برجسته یزد بود و مادرم تحت تعلیم و تربیت ایشان بزرگ شده بود. پدرم هم بنا بود و با حقوق کارگری زندگیمان میگذشت. همیشه به اینکه بچه یک کارگر هستم افتخار میکنم. حمایت زیادی از طرف پدر و مادرم وجود داشت که قرآن را یاد بگیرم و به همین دلیل در دوران دبستان جزء سیام قرآن را حفظ کردم. اما تا کلاس ششم بیشتر درس نخواندم و با فشارهای مالی مجبور شدم در یک مغازه خیاطی کارگری کنم. بعد از خدمت سربازی توانستم با حاصل حدود 10 سال کارگریام یک مغازه برای خودم دست و پا کنم. البته طی این مدت کلاسهای قرآن هم همچنان برپا بود.»
مسجدی باید پیشقدم کارهای خیر باشد
امثال حاج احمد از هر فرصتی برای تربیت شاگردانشان استفاده میکنند و درحالیکه تعدادی از شاگردانش حضور دارند پیرمرد نگاهی به چهره تک تک شاگردانش میاندازد و میگوید: «پدرم همیشه میگفت نان حلال از خدمت صادقانه به مردم به دست میآید. خیاطی، نانوایی و مهندسی و دکتری همگی کار هستند. اگر هرکسی در جایگاه خود درست کار کند و مؤثر و باخدا باشد جامعه درست شکل میگیرد. در طول کار خیاطی هیچوقت از نیازمند دستمزد نگرفتم و تا توانستم برای ازدواج کارهای خیر پیشقدم شدم و کمک کردم.»
یاد گذشتههای دور لبخند دلنشینی را بر لبان حاج احمد مینشاند تا جایی که با هیجانی مملو از آرامش دستانش را به نشانه شکر بالا میگیرد و با بیان اینکه لحظهای از قرآن و فعالیتهایی که موجب ترویج قرآن است دور نمانده میگوید: «آخرین سفارش پدر و مادرم برای زندگی حرکت در مسیر ترویج قرآن بود. البته راه پرفراز و نشیبی است که با مهربانی و درستکاری به ثمر میرسد. این رمز سفارش مادرم بود. هیچوقت برای مسجد رفتن یا قرآن خواندن اصرار نمیکرد ولی اگر این کارها را انجام میدادیم جایزه خوبی میداد.» این حرفهای حاج احمد شباهت زیادی به رفتارهای خودش برای جذب جوانان به مسجد و کلاس قرآن دارد.
مبارزات انقلابی من
حکایت تأسیس کلاس قرآنی مسجد حضرت ابوالفضل (ع) به قبل از انقلاب اسلامی بازمیگردد؛ زمانی که بچههای مسجد اعلامیههای امام خمینی (ره) را رونویسی و توزیع میکردند: «در دوره طاغوت، مردم خیلی اذیت میشدند و حتی برای برگزاری مراسم و کلاسهای مذهبی هم مانع تراشی میشد. امام خمینی (ره) تبعید شده بودند و ایشان با اعلامیههایشان به مردم رهنمود میکردند. در این میان کلاسهای قرآن را هر هفته برگزار میکردم و شاگردان محدودی داشتم و گاهی هم به کارهای مسجد رسیدگی میکردم. اعلامیههای امام (ره) را در مغازه توزیع میکردم و درباره موضوعات اعلامیهها با شاگردانم صحبت میکردم. خلاصه وقتی روند مبارزات جدیتر شد کلاس قرآن را به مسجد آوردم و کلاسهای قرآن هر روز برگزار میشد. چون آن زمان دستگاه کپی نبود و باید اعلامیهها را رونوشت و توزیع میکردیم. رفته رفته کلاسهای قرآن تبدیل به جلسههای سیاسی شد و تعداد جوانانی که در جلسات قرآن حضور مییافتند روز به روز افزایش پیدا کرد. هیچوقت آن دوران را فراموش نمیکنم. خدا خیلی یارمان بود. یک بار با تعداد زیادی اعلامیه از مسجد به خانه میرفتم. اعلامیهها را تحویل نانوا دادم و چند نان گرفتم. زمانی که به طرف خانه میرفتم مأموران ساواک مرا گرفتند که به لطف خدا چیزی عایدشان نشد.»
جذب جوانان به مسجد
حاج احمد سالها به نوجوانان دهههای 70 تا 90 قرآن درس میدهد و محبوبیت زیادی در بین شاگردانش دارد. میگوید: «یک نوجوان بازیگوش در یک دوره از کلاسها حدود سال 1380 به مسجد آمده بود. خوب میدانستم با اینکه آدم و عالم از دستش شاکی هستند ولی دلی بسیار مهربان و باصفا دارد. او هر کاری از دستش برمیآمد برای برهم زدن کلاس انجام میداد. من صبوری کردم. حتی با او همراه شدم و با هم گفتیم و خندیدیم و بازی کردیم و دوست شدیم. بعد از چند جلسه او ساکت و خیلی خوب پیگیر مطالب کلاس شد. حالا او مهندس شده است و البته هنوز هم بازیگوشی میکند. ولی بالاخره جذب مسجد و عاقبت به خیر شد.» او میافزاید: «مسجد مکانی فرهنگی است و باید مورد استفاده و استقبال همه نسلها باشد. این یک شعار نیست؛ بلکه یک واقعیت است که همه باید در پاسداشت آن کوشا باشیم. اینکه مسجد خالی از جوانان است مقصر اصلی متولیان آن هستند. کارها را باید به جوانان سپرد؛ جوانگرایی در مسجد باعث جذب افراد به مسجد میشود. بیتعارف میگویم بعضیها مسجد را ارث پدریشان میدانند و دوست دارند تمام افرادی که به آن میآیند گزینش شده باشند. این رفتار بسیار اشتباه است. چون تمام کسانی که زیر گنبد مسجد فعالیت میکنند خدمتگزار هستند. رفتار خدمتگزار باید همراه با احترام باشد. اگر بچهها در مسجد سر و صدا نکنند و بازی و سرگرمی نداشته باشند و نقش مشارکتی در فعالیتهای ایفا نکنند مسیرشان عوض میشود. هنر مسجدی هم همینجاست که برنامهریزیهای متنوعی برای این مهم انجام دهد.»
صحافی قرآن و کتابهای دعا با شاگردان
اما ماجرای کارگاه صحافی قرآن در زیر زمین مسجد حکایتی است که از دوران دفاع مقدس دارد. وقتی همراه استاد و شاگرادنش به آنجا میرویم دربارهاش توضیح میدهد: «کاربری فرهنگی مسجد ابعاد بسیار گستردهای دارد. یکی از کارهایی که من در مسجد انجام میدهم صحافی قرآن و کتابهای دعاست.» او قفسهها و نحوه کار در صحافی را برایمان شرح میدهد: «اینجا را هم از جبهه دارم. در آنجا یک رزمنده در مقابل یاد دادن قرآن، به من صحافی یاد داد و گفت قرآنها را تعمیر کنم و آنچه را بلد هستم به دیگران هم یاد بدهم.»
حاج احمد یکی از قرآنهایی را که جلدش پاره شده است از روی کتابها برمیدارد و آن را ورق میزند: «تاکنون به افراد زیادی صحافی یاد دادهام. یک بار چند نفر از نوجوانان مسجد برای یاد گرفتن صحافی پیش من آمدند. یکی از آنها بعد از یک بار دیدن کار اصرار داشت یک قرآن را درست کند. قرآن را که درست نکرد هیچ بلکه چسب را روی تمام قرآنها ریخت و فرار کرد. تا چند روز مسجد نمیآمد تا اینکه به خانهشان رفتم و گفتم مشکلی پیش نیامده و بیاید کار را یاد بگیرد. ولی مجبور شدم چند روز وقت صرف کنم تا چسبها را پاک کنم. آن نوجوان اکنون برای خودش کسی شده و هر وقت از آن ماجرا یاد میکنیم کلی میخندیم.»
خاطره شیرین صحافی قرآن های یک امامزاده
او از شیرینترین خاطره کار صحافی میگوید: «یک بار به امامزاده صالح (ع) رفتم تا ببینم قرآنی برای صحافی وجود دارد یا خیر. خادمان آنجا بسیار استقبال کردند و مرا به یک اتاق 40 مترمربعی بردند که در آن پر از قرآنهای فرسوده بود که نمیدانستند با آنها چه کنند. بیشتر از 6 ماه با جمعی از افرادی که به آنان صحافی یاد داده بودم کار کردیم. شاید روزی 2 ساعت هم نمیخوابیدیم. حس خوبی بود. اصلاً گذر روزها را احساس نمیکردیم. تا اینکه صحافی قرآنها را تمام کردیم.»
حاج احمد و شاگردانش مشغول کار درست کردن قرآنها میشوند. هر ماه هزاران جلد قرآن و کتاب دعا توسط آنان بازسازی میشود. موضوع بااهمیت این است که همه مسجدیها بخشی از روزشان را به طور نوبتی در آن کارگاه میگذارند و برای هرکدامشان برکات بسیار داشته است. اوی گوید: «برکت این کار را در تمام زندگیام احساس میکنم. وقتی میبینم 3 پسرم سر خانه وزندگیشان هستند و هرکدامشان در یک گوشه این کشور به مردم خدمت میکنند احساس خرسندی میکنم. حتی همسرم هم در کار بازسازی قرآن کمکم میکند. همیشه خدا را شکر میکنم که تن سالم دارم و روی پای خودم ایستادهام و تا جان در بدن دارم کارگری قرآن را میکنم.»
انتهای پیام