ابومسلم؛ قربانی بدگمانی و خوف منصور
کد خبر: 3807818
تاریخ انتشار : ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۰۸:۰۱

ابومسلم؛ قربانی بدگمانی و خوف منصور

گروه اجتماعی ــ قدرت روزافزون ابومسلم و وجهه او نزد عامه اهل خراسان که او را همچون پیشوا و معلم دینی می‌دانستند، عباسیان را از او بیمناک ساخت و دیری نگذشت که وی قربانی بدگمانی و خوف منصور خلیفه دوم عباسی شد.

ابومسلم؛ قربانی بدگمانی و خوف منصورعباسیان كه از نوادگان عباس عموی پیامبر(ص) بودند، برای از هم پاشیدن حكومت بنی‏امیه و دست‏یابی به حكومت مسلمان، به بهانه‏ طرفداری از اهل‏ بیت(ع)، با پشتیبانی مردم قیام كردند. مسئولیت دعوت از مردم خراسان به «ابن یسار» مُلَقَّب به «ابومسلم» سپرده شد. ابومسلم كه سپاه خویش را سیاه‏پوش کرده و نام سیاه‌جامگان را بر آن نهاده بود، ابتدا در خراسان و سپس در عراق به پیروزی رسید و با تلاش و همت او بود كه خلافت عباسی روی كار آمد. با این حال، پس از مدتی منصور، دومین خلیفه‏ عباسی كه از موقعیت ابومسلم در هراس افتاده بود، با ترفندی او را به سوی مداین كشانده و در 25 شعبان سال 137 ق او را به قتل رساند. 

ابومسلم خراسانی
ابومسلم مشهور به صاحب‌الدعوه، سردار سیاه‌جامگان احتمالاً در مرو یا یکی از روستاهای اصفهان دیده به جهان گشود. بیشتر مورخان نام اصلی وی را ابراهیم‌بن عثمان بن یسار ضبط کرده گفته‌اند که ونداد هرمزد نخست کیش مجوسی داشت و چون به آئین اسلام درآمد بر خود نام عثمان و بر پسرش نام ابراهیم نهاد. اما نامی که خود ابومسلم پذیرفته و در خراسان بر سکه‌ها نقش می‌کردند عبدالرحمن‌بن مسلم بوده است. از مقایسۀ روایات گوناگونی که دربارۀ ابومسلم نقل کرده‌اند چنین بر می‌آید که او از موالی ایرانی بوده و دست سرنوشت وی را به کوفه کشانده بود. ابومسلم در این شهر که از دیرباز به طرفداری از اهل بیت پیامبر(ص) معروف بوده در دستگاه عجلیان پرورش یافت و پس از چندی ظاهراً در زندان کوفه در سلک جنبش طرفدار عباسیان درآمد. ابومسلم مدتی میان حمیمه و خراسان رفت و آمد می‌کرد.

جنبش سیاه‌جامگان
دوران جوانی ابومسلم خراسانی با دوران خلافت مروان مقارن بود. در این دوران، ظلم، فساد و تفرقه زیادی در بین حکام اموی رواج یافته بود و به‌طور خاص، مردم خراسان تحت فشار و ستم فراوانی قرار داشتند. در این دوران دو قبیله عربی بنی‌تمیم(مضری) و ازدی(یمانی) که در خراسان سکونت داشتند، اختلافات قومی شدیدی داشتند و هر یک از آن‌ها که به امارت می‌رسید، افراد طایفه خود را می‌نواخت و افراد طایفه مقابل را طرد می‌کرد؛ بنابراین، ظرفیت بسیار مناسبی برای تشکیل هسته‌های نهضت ضد بنی‌امیه در خراسان فراهم بود. بزرگان بنی‌عباس هم با اِشراف بر این موضوع، خراسان را به‌عنوان پایگاهی برای دعوت مردم به خود می‌دانستند؛ چنان‌که افراد مختلفی را برای دعوت مردم شهرهای مختلف خراسان مأمور کرده بودند. این افراد، داعیان یا دعوتگران عباسی خوانده می‌شدند و در زمان ورود ابومسلم، بالغ بر بیست سال بود که در خراسان فعالیت می‌کردند.
ابومسلم برای مدتی دعوت خود را به گونه مخفیانه انجام داد تا اینکه ابراهیم امام به او فرمان داد تا آن را علنی کند. ابومسلم در ۱۲۶ خورشیدی(۱۲۹ قمری) دعوت خود را در خانه سلیمان‌بن کثیر در روستای سفیدنج در نزدیکی مرو علنی کرد. پیروان او جامه‌های سیاه به تن کردند، که یا به نشانه سوگواری برای خانواده پیامبر که کشته شده بودند، یا به نشانه برافراشتن بیرق پیامبر، که سیاه بود، بر ضد امویان، بود. در طول یک شب، ساکنان شصت روستا به او می‌پیوندند که همگی جامه‌های سیاه بر تن داشتند و چوب‌دستی‌های‌شان را کافرکُش و خرهایشان را «مروان» می‌نامیدند. بیشتر آنها کشاورز، صنعتگر یا از طبقه‌های دیگر موالی بودند که عرب‌ها به کنایه به آنها «توله‌های زین‌ساز» می‌گفتند که اشاره به شایعه‌ای داشت که گفته می‌شد ابومسلم پیشتر یک زین‌ساز بوده. شروع دعوت به این ترتیب بود که در روز عید فطر، همه هواداران نماز عید را به امامت سلیمان بن کثیر برپا داشتند و سلیمان به امر ابومسلم، نماز و خطبه را برخلاف ترتیب امویان به جای آورد. ابومسلم به عنوان علامتی برای پیروانش، دستور داد که یک آتش افروخته شود. آنانی که در جای‌های دیگر بودند(همانند تخارستان، طالقان و خوارزم) از پیش راهنمایی شده بودند. برای هفت ماه، در حالی که منتظر فرصتی برای تسخیر خراسان بود، با دعوت ادامه‌دار به نیرومندی جایگاه خویش پرداخت. سرانجام او به نصر بن سیار نامه نوشت و درخواست تسلیم شدن کرد. فرماندار خراسان لشکری را برای جنگ با ابومسلم فرستاد، که ابومسلم با درهم شکستن آن لشکر، آوازه خود را بلند ساخت. ابومسلم در سفیدنج برای چهل و دو روز دیگر پس از پایان جنگ هم ماند، سپس به ماخوان، روستایی بزرگ و از مهدهای شیعه در نزدیکی مرو کوچ کرد تا ارتش خود را سامان دهد.
ابومسلم برای شروع نهضت خود از پرچم سیاه به عنوان نماد نهضت استفاده کرد و به سپاهیان خود نیز دستور داد تا جامه‌های سیاه بر تن کنند و به همین دلیل، طرفداران وی با نام سیاه‌ جامگان و قیام وی تحت عنوان جنبش سیاه‌ جامگان شناخته شد. از آنجا که امویان دارای پرچم‌های سبز بودند و لباس‌های سبز می‌پوشیدند، انتخاب رنگ دیگری به جز سبز، به عنوان رنگ نماد این گروه مورد توجه ابومسلم قرار گرفت. علت انتخاب رنگ سیاه نیز این بود که ابومسلم خود و گروهش را در عزای زید بن علی و فرزندش یحیی بن زید می‌دانست. برخی این کار را تأسی ابومسلم به شیدوش پسر گودرز می‌دانند(که بنا به روایتی از نیاکان وی محسوب می‌شود)؛ چراکه شیدوش پس از کشته شدن سیاوش، لباس سیاه به تن کرد و به خونخواهی او برخاست. همچنین نقل کرده‌اند که ابومسلم از غلام خود خواست تا جامه‌هایی به رنگ‌های مختلف بر تن کند و در نهایت از بین رنگهای مختلف، رنگ سیاه را پسندید که هیبت بیشتری داشت.
شروع جنبش سیاه‌ جامگان در حالی بود که در مرو، دو قبیله ازدی(یمانی) و مضری با یکدیگر در حال جنگ بودند؛ یمانی‌ها به سرکردگی جدیع کرمانی و مضری‌ها به سرکردگی نصر بن سیار، حاکم خراسان. گروه مستقلی از خوارج نیز به رهبری شیبان بن سلمه در این منطقه دارای قدرت و نفوذ بود. ابومسلم از این فرصت برای گرد آوردن طرفداران خود استفاده می‌کرد و در عین حال، با ارسال نامه‌هایی برای سران یمانی‌ها و خوارج، هر دو را به دوستی و اتحاد با خود دعوت می‌کرد. وی تلاش می‌کرد مانع از اتحاد این قبیله‌ها با یکدیگر شود. با قدرت گرفتن تدریجی جنبش، نصر بن سیار، تلاش کرد با تبلیغات سیاسی مانع از پیوستن مردم به ابومسلم شود؛ عوامل وی در بین مردم شایعه کردند که این گروه، بت‌پرست و متعرض به مال و ناموس مردم‌اند. در یکی از جنگ‌هایی که مابین ابومسلم و نیروهای نصر بن سیار رخ داد، یکی از فرماندهان نصر به نام یزید به اسارت درآمد. ابومسلم توانست از این فرصت برای شکستن شایعات استفاده کند؛ وی به جای کشتن او، دستور داد تا او را مداوا و آزاد کنند، مشروط بر آن که پس از آزادی، در مورد مشاهداتش در زمان اسارت، تنها سخن راست بر زبان آورد. بدین ترتیب یزید پس از بازگشت، شهادت می‌داد که این گروه، مسلمان و پرهیزکارند.
نصر خود را مابین ابومسلم و رهبر یمانی‌ها، کرمانی (و بعد علی بن کرمانی)، گیرافتاده می‌دید. او دنبال نیروی کمکی از سوی خلیفه مروان بود، اما مروان، خود درگیر نزاع داخلی بود و نتوانست خواسته نصر را اجابت کند.او سپس تلاش کرد تا طایفه‌های عرب خراسان را با هم متحد کند، اما ابومسلم این همبستگی را ناکام گذاشت و نصر دوباره با یمانی‌ها درگیر شد. نصر پس از ناامید شدن از کمک خلیفه، تلاش کرد که گروه‌های یمانی و خوارج را برای از میان برداشتن ابومسلم با خود همراه سازد و اگرچه در این کار توفیقاتی حاصل کرد، اما سیاست‌ورزی ابومسلم مانع از شکل‌گیری اتحاد شد. در قدم بعدی، نصر سعی کرد که با خود ابومسلم متحد شود هر دو سوی عرب دنبال پشتیبانی ابومسلم بودند و او سوی یمانی‌ها را گرفت. در همین هنگام شورش او با تسخیر هرات، بلخ، ابیورد، نسا پابرجا شد. او تا پیش از اینکه از پشتیبانی یمانی‌ها مطمئن نشده بود، از تسخیر مرو که پایتخت نصر بود چشم‌پوشی کرد. در سال ۱۲۶ خورشیدی(۱۳۰ قمری) آن شهر را به همراه علی بن الکرمانی تسخیر کرد. نصر که داشت به سرخس و پس از آن به توس و نیشابور می‌گریخت، ۲۴ تن از فرماندهانش را ابومسلم اعدام کرد. پس از آن ابومسلم شیبان خارجی که خواهان خلافت بود را شکست داد، شورشی را در بلخ سرکوب کرد، و با کمک فرمانده خوب ابوداود پسران کرمانی، علی و عثمان را از میان برداشت، شورش او برای مدتی متوقف شد.
نصر ۳۰٫۰۰۰ مرد را گرد آورد، اما بعدها در همان سال از فرماندهِ ابومسلم به نام قحطبه بن شبیب طایی شکست خورد. نیروهای بنی‌امیه کشتگان زیادی دادند که پسر نصر که تمیم نام داشت از آنها بود. قحطبه نیشابور را گرفت و نصر به قومس گریخت. دو ماه بعد قحطبه به گرگان شتافت تا با نیروهای امدادی بنی‌امیه که از سوی فرماندار عراق فرستاده شده بودند روبرو شود. این ارتش که شمار سربازان آن بسیار بیشتر از ارتش شورشیان بودند، پس از جنگی لگام‌گسیخته، پا به فرار گذاشتند و گرگان به دست شورشیان افتاد. قحطبه که شنیده بود مردم شهر می‌خواهند شورش کنند، بسیاری را اعدام کرد. نصر که دوباره در حال گریز بود در ساوه درگذشت؛ و عرب‌ها و دیگر پشتیبانان بنی‌امیه به سوی همدان عقب‌نشینی کردند. پسر قحطبه که حسن نام داشت خیلی زود ری و همدان را گرفت و نهاوند را محاصره کرد. قحطبه این پیروزی‌ها را با پیروزی دیگری بر لشکری بزرگ در اصفهان جشن گرفت که در آن جنگ غنیمت‌های زیادی را بدست آورد(۱۲۷ خورشیدی _ رجب ۱۳۱ هجری).
این رویدادها پاسداران شهر نهاوند را ناامید و سرافکنده کرد، و قحطبه در ادامه، هجوم خود را سهمگین‌تر کرد، سه ماه پس از آن، شهر نهاون که یک سده پیشتر شاهد فتح‌الفتوح عرب‌ها بر پارسیان بود، این بار به شکست اعراب به دست ایرانیان و پشتیبانان ابومسلم می‌نگریست.
پس از آن، ابومسلم قحطبه را راهنمایی کرد تا نیرویی به رهبری ابو اون عبد الملک بن یزید الخراسانی به شمال عراق بفرستد، که در آنجا (پسر یزید خراسانی) عبدالله بن مروان را شکست داد (ذو الحج ۱۳۱ (ژوئیه-اوت ۷۴۹)). مروان خودش ارتشی را در سوریه، موصل و استان جزیره گرد آورد و به آهستگی پیشروی کرد؛ چهار ماه پس از آن، او با شورشیان در زاب روبرو شد. در همین هنگام قحطبه از راه کرمانشاه و حلوان به عراق آمد، در حالی که یزید ابن هبیره، فرماندار عراق به سوی شرق به جلولا پیشروی کرد تا با او دیدار کند. ارتش او به سوی فرات پیشروی کرد و به سوی کوفه رفت، قحطبه در کناره‌های غربی و ابن هبیره در کناره‌های شرقی رود بودند. قحطبه در شکست دادن فرماندار اموی خودش در ۸ محرم ۱۳۲ (۲۷ اوت ۷۴۹) نابود شد و پسر او حسن فرمانده شد. در کوفه، یک سالار یمانی، خالد بن عبدالله القصر پرچم عباسیان را برافراشت و کاخ فرماندار آنجا را محاصره کرد. او با پیروز شدن بر پادگان امیه و به کنترل درآوردن شهر، حسن بن قحطبه را دعوت کرد، و قحطبه به کوفه رفت. ابو سلمه خلال، رئیس دعوت عباسی از پنهانگاه بیرون آمد و حکومت کوفه و هدایت نیروهای خراسانی و محلی را بدست گرفت.
کمی پس از سقوط کوفه، امام ابراهیم به دستور مروان کشته شد. برادر امام، ابوالعباس عبدالله و ابو جعفر منصور، پس از آن به کوفه گریختند و ابو سلمه چهل روز آن‌ها را پنهان کرد. نقش دودلانه ابو سلمه، که اکنون ابراهیم از آن کنار گذاشته شده بود، این بود که خلیفه از نوادگان خانواده ابوطالب باشد؛ اما این نقشه هنگامی که رهبران خراسانی عباسیان پنهان‌شده را یافتند و ابوالعباس را با نم سفاح خلیفه کردند، ناکام ماند. ابو سلمه سوگند وفاداری در مراسم رسمی خورد (جمعه ۱۲ ربی الثانی ۱۳۲/۲۸ نوامبر ۷۴۹) و سرانجام در جایگاه وزیر گماشته شد. مروان هم سرانجام پس از عقب‌نشینی به مصر کشته شد (۲۷ ذی حجه ۱۳۲–۶ اوت ۷۵۰).

قیام ابومسلم
خراسان به واسطۀ دوری از مرکز خلافت در شام و مخاصمات شدید میان مهاجران عرب و ناخرسندی عامۀ مردم از استیلای امویان زمینۀ مساعدی برای نشر دعوت داشت. از این‌رو در ۱۲۸ ق عازم خراسان شد اما در خراسان بزرگان شیعۀ عباسی از جمله سلیمان بن کثیر ورود نمایندۀ جوان را که نه تبار عرب داشت و نه گذشتۀ درخشانی، به گرمی پذیرا نشدند و تنها به واسطۀ‌ دستورهای تازه ابراهیم امام بود که وی قبول و تصدیقی را که جهت ادامۀ ماموریت خطرناکش نیاز داشت به دست آورد. ابراهیم به او سفارش کرده بود پند سلیمان بن کثیر، رهبر شیعیان خراسان را بپذیرد و بکار بندد. در ورود به خراسان در یکی از روستاهای نزدیک مرو به‌نام سفید نج فرود آمد و کار دعوت را به دست گرفت. وی در ۲۵ رمضان ۱۲۹ ق دو علم ظل (سایه) و سحاب (ابر) را که ابراهیم امام برای یارانش فرستاده بود بیرون آورد و دعوت خویش آشکار کرد. ابومسلم و یارانش لباس‌های سیاه پوشیدند که شاید به تقلید از رنگ رایت پیغمبر (ص) یا به نشانۀ سوگ شهدای اهل بیت پیامبر (ص) بوده است. در یک شب اهالی شصت روستای مجاور همه جامۀ سیاه پوشیده، اجتماع کردند و با چوب‌دستی‌هایشان که کافر کوب می‌خواندند بر خران خویش می‌زدند و مروان خطاب می‌کردند، به‌خاطر اینکه مروان آخرین خلیفۀ‌ اموی لقب حمار داشته است. بیشتر این مردم روستاییان کشاورز، افزارمندان و دیگر اقشار موالی بودند. کار ابومسلم بالا گرفت و با شکست دادن سربازان اموی در نهاوند (ذیقعده ۱۳۱ ق) در محل واقعۀ فتح‌الفتوح به آخرین مقاومت نیروهای اموی در ایران خاتمه دادند. آخرین نبرد سیاه جامگان با لشکریان اموی نزدیک موصل در شمال عراق روی داد که با شکست نیروهای اموی پایان یافت.

روی کار آمدن عباسیان
در آستانۀ فتح عراق، مروان که به ابراهیم امام سخت بدگمان شده بود وی را دستگیر کرده و به قتل رساند، از این‌رو چون کوفه به دست خراسانیان افتاد برادر وی ابوالعباس را که بعدها به سفاح معروف شد به خلافت برداشتند. با کشته شدن مروان در مصر، طومار خلافت اموی به کلی بر پیچیده شد و آرمان عباسیان با خون سیاه‌جامگان خراسان و تلاش مستمر داعیان و نقیبان بالاخص ابومسلم تحقق پذیرفت و خاندان عباسی سرنوشت بخش اعظم اسلام را به دست‌ گرفتند. اما خلیفه کمترین نفوذی در خراسان که ابومسلم به ولایتداری آنجا منصوب شده بود نداشت. با وجودی که دولت تازه، خیلی زود حامیان خود را مایوس کرد، ابومسلم همچنان به آنان وفادار ماند و هرگونه جنبشی را که بر ضد عباسیان آغاز می‌گشت با بیرحمی سرکوب می‌کرد. از این‌رو بود که وی به زودی در مقابل کسانی قرار گرفت که او و عباسیان را به قدرت رساندند، اما زودتر از او به ماهیت عباسیان پی بردند و از آنان دلسرد شدند. قدرت روز افزون ابومسلم و وجهۀ او نزد عامۀ اهل خراسان که او را همچون پیشوا و معلم دینی می‌دانستند عباسیان را از او بیمناک ساخت و دیری نگذشت که وی قربانی بدگمانی و خوف منصور خلیفۀ دوم عباسی شد.

قتل ابومسلم
پس از درگذشت سفاح، منصور به خلافت نشست. او ابومسلم را به دفع عبدالله – که دعوی جانشینی سفاح داشت – فرستاد ابومسلم وی را در نصیبین شکست داد (۱۳۷ ق). ابومسلم که از آن پس دل به مخالفت داده بود از دادن حساب غنایم به پیک منصور امتناع کرده راه خراسان پیش گرفت اما خلیفه که می‌دانست اگر وی به خراسان رود دیگر بر او دست نخواهد یافت وی را به حیله به درگاهش فرا خوانده به قتلش رساند (اواخر شعبان ۱۳۷ ق).

منابع:
ویکی پدیا
ویکی فقه
دانشنامه حوزه

گردآوری: محدثه میرجلیلی

انتهای پیام

captcha